نتایج جستجو برای عبارت :

دل بیخیال سرخوش یار :)

حالا بهار اینجاست.آن بهارِ همیشه سبز،شاد،سرخوش،که شبی از شب های سرد و تیره ی اسفندماه،کدخدا نوید آمدنش را به اهالی دِه داده بود.نوید صبح روشنی که پس از آن،جهان مُشت مُشت شکوفه و گل بر زمین می ریخت و آبادی،عطر نوروزی به خود زده و لباس نو به تن کرده،به درخت ها صبح بخیر می گفت.درخت ها دیگر،از خواب بلند خود برخاسته اند و خمیازه ی اول صبحی شان را هم کشیده اند.و بهار،بر فراز زمین،چایش را روی اجاق خورشیدِ اول فروردین ماه دم کرده است و حالا،دارد به ج
احترام به خود: به جنبه های خوب و مثبت خود بیشتر توجه می کنند و محدودیت هایشان را می پذیرند.خوش بینی: افراد سرخوش به جنبه های روشن و مثبت حوادث نگاه می کنند و انتظار دارند نتیجه کار خوب باشد و هر گاه چنین نشود، آنان شکست و ناکامی خود را امری کوچک و گذرا تلقی می کنند و می کوشند راه حل تازه و بهتری برای مشکل خود بیابید.تسلط شخصی: افراد سرخوش، احساس می کنند که ارباب و صاحب اختیار سرنوشت خود هستند. چون احساس می کنند که اختیار زندگی خود را در کف دارند ،
دخترِ دخترخالم یا همون نوه خالم اومده باهاش زبان کار کنم،فردا امتحان زبان داره.
سرخوش و خندان اومده و کتابش یادش رفته بیاره خونشون هم خیلی دوره از ما.
آبروداری کردم و جلوی مامان و باباش چیزی نگفتم اما میخوام پوسش رو بکنم از سخت گیری
نه به نسل ما که از ترس و فشار امتحان و معلم کم مونده بود سکته بزنیم نه به این ها که انقدر بی خیال و سرخوش هستن
این نسل چرا اینجوری هستن خدایی؟!
+مامانم بیشتر از این دختره داره شور میزنه :)) چادر کرده سرش رفته در این خو
من امروز یعنی ترکوندم خدا نکنه یه تصمیمی بگیرم بر عکسش انجام میشه. پس تصمیم من برای فردا اینه هیچ کاری نکنم :دی :/ 
نتم وصل شد نشستم فیلم دیدم درسته زبان کار کردم کتابمو خوندم و چند تا کار دیگه اما کم بود خب. اینه که الان دوباره میخوام یه فیلم ببینم :دی. میدونم دیوونم شب آخرمه اینقدر سرخوش بازی در آوردن اما وقتی کل روزو خراب کردی ارزش داره برای یکی دو ساعت خوب بشی؟؟ نمیدونم دارم به شدت چرت میگم. اما قول میدم فردا صبح زود دوباره بیدار شمو جدی بی شو
مدیر امور اراضی سازمان جهاد کشاورزی آذربایجان غربی گفت: در نیمی از اراضی ملی کشاورزی استان طرح کاداستر اجرا شده است.

مهدی سرخوش صبح امروز هفتم بهمن ماه در نشست خبری به مناسبت روزملی اراضی که در سالن جلسات اداره کل جهاد کشاورزی استان برگزارشد، افزود: طرح کاداستر اراضی ملی کشاورزی بابهره گیری از اعتبارات ستاد احیای دریاچه ارومیه و اعتبارات ملی استان در بیش از ۵۰۰ هزار هکتار از اراضی ملی کشاورزی استان اجرا شده که نیمی از اراضی ملی کشاورزی ا
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
 
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
 
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
 
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
 
-ف.میم.
آرزو کنیم حال همه خوب باشدخیابان, پر باشد ازعابرانی که سرخوش و آسوده از کنار هم عبور می‌کنندو می‌خندند، از ته دلشان می‌خندند.آرزو کنیم حال همه خوب باشدبه خوبی دو روز مانده به عید زمان کودکیو به خوبی همان روزی که آرامش و عشق؛به خیابان‌های این شهر، برگردد...
#نرگس_صرافیان_طوفان 
 
 
 
 
وقتی گفت، “تو را زنی دیدم که هنرمندی‌ست بسیار سختی کشیده و
دلش می‌خواهد آینده را خودش بسازد اما خسته است”،
فهمیدم تمام تلاش من برای حفظ چهره‌ای سرخوش و قوی،
بیهوده بوده است چرا که یک غریبه در اولین دیدار
به عمق خستگی من به راحتی پی برد.
 
پ۱. خوابیدن زیاد، تماشای فیلم، ساز زدن، نقاشی و
خواندن کتاب از خفگی در روز تعطیل چیزی کم نمی‌کند.
 
پ۲. تنهایی به مراتب بهتر از بودن با
مردمانی است که قداست عش
واسه این پسرکِ مو فر فر دوست داشتنی جای یک عدد خواهری خوشحالم
ولی امیدوارم هیج وقت دیگ با چاقو نره تو دل دیده شدن..
دوم شدن حقت بود:)
ولی دوست داشتم اول پارسا خایف شه ک خب نشد:(
#ترشحات یک مغزِ الکی سرخوش سر این مسابقه
:همینک منو این مسابقه دور کرد از دغدغه های روزمرگی زندگیم حتی مدت کوتاه ک پاش بودم ممنونم..
 
بشدت حس میکنم اختلال دوقطبی گرفتم.
گاهی انقد غمگین و تنهام ک هیچی نمیتونه حالمو خوب کنه.
و گاهی انقد سرخوش ک بقیه رو هم میخندونم با خل بازی طورها م.
انقدر زودرنج و حساس و شکستنی ک اشکم دم مشکم منتظره ...
و هیچکس نمیدونه.
و همه میگن چرا انقد خسته ای.
انقد میخوابی؟
انقد سردرد...
چرا من از یه سوراخ دو و حتی سه بار گزیده شدم؟
چرا اجازه دادم؟


+حال آوا:
#حاصل عمر #همایون شجریان
#کجا باید برم #روزبه بمانی
ای تاریکی به دادم برس با نوش
ستارگان در آغوش اسمان بی هوش
تاریکی درون بیرونم سرخوش
ابرها لفافی بروی اسمان
خندهای بی حدم سرپوش
ماه دورن ناکجا اباد
دلم بیرون از هر خوش
ازار صدای مردم در سرای شباهنگام
کر کننده ی سکوت در قلب ناخوش
بوی عطر نفس های درخت سماق
مشام غم احساسم نگشت پوچ
سربه بالا رو به پایین است ولی
بازی گیجانه ی دنیا شد پوچ
ّبغض بی سر حدات دنیایم ولی
پیر دلی در اوج جوانی مهارتی شد پوچ
یاوگویان درد بی پایانیم ولی
تو بگو به من زندگی نشد
نازنینا! من به آغوشت بهار آورده ام،
یک دل شوریدة پر از شرار آورده ام.
مست از جام جمال و سرخوش از یاد خوشت،
یک دم از بهر طرب یاد خمار آورده ام.
از دلم بردی قرار و صبر و آرام مرا،
در دل شیدا و پرشورت قرار آورده ام.
از کنار درد و غمهای جهان بی کنار
در کنار تو دمی خود را کنار آورد ه ام.
از خود و از کلفت دنیای غم آلود خود
بر جهان بی غبار تو فرار آورده ام.
شاد باش و شاد باش و شاد مان و شاد زی،
شعر پرسوز دلم را من شعار آورده ام.
بهش میگم تو چه جوری انقدر خیالت راحته؟  ذره ای واسه چیزی فکری نمیشی ؟ جای تو بودم نابود شده بودم :/
میگه همون انرژی که صرف منفی بافی میکنی ، صرف خوش بینی کن! هیچی هم که نباشه به اعصاب خودت فشار نمیاد ...
دلم میخواد بزنم دهنش رو خرد کنم با این کلیشه هاش ... ولی خب ! راست میگه . شعار نمیده . این خنده ی همیشگیش نشانی از درون تحت کنترل و به صلح رسیده اشه... خب این واقعا هنره. غم خودش میاد ،فکر و خیال خودش میاد ...
شاید هم ژنش اینجوریه...هوم؟ 
اگه بخوام یه جمله بنویسم که در عین این که خودش درسته، بتونه وضعیت این روزها رو هم خیلی دقیق شرح بده، کاندیدای اول، این جمله‌س:
" به خودم اومدم و دیدم توی رکعتِ سومِ نمازِ صبحم."
+ تو زندگیم هر دفعه یه بار سنگین رو گذاشتم زمین، بعدش تا مدتی همین‌جوری سرخوش شدم!
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
-ف.میم.
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
-ف.میم.
به نام خالق بی‌همتا
#مجالس+
#دیوارنوشت
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان می‌روم
بر در سلطان خوبان می‌روم
می‌روم بار دگر مستم کند
بی‌سروبی‌پا و بی‌دستم کند
می‌روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
برکه بسپارد زمام خویش را
با همه لحن خوش‌آوایی‌ام
در به در کوچه تنهاییم
ای دو سه کوچه ز ما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
ک
من محو پرنده های مهاجر میشوم. هوا که خنک میشود، آنها به گرمسیر میروند و فراموش میکنند که گندشان در سرزمین ما به یادگار مانده است.
من اینجا همه کاره بوده ام و هیچ کاره. من فهمیده ام که زیادی هم نباید خود را در بنگ و غم و جنون غرق کرد. گاهی آنقدر سرخوش میشوم که میخوام با قارقار یک کلاغ ضرب بگیرم و برقصم. شاید برای شما پیشامد شگفتی باشد، اما من گاهی با صدای یک گنجشک از خودم بیخود میشوم. گاهی با خودم تعارف پیدا میکنم و از خودم پذیرایی میکنم. گاهی ناز
وقتی همیشه خوشبین باشیم واقعیتهای زندگی رانمیبینیم و وقتی اتفاق بدی می افتد یا آن را انکار می کنیم یا اینکه به صورت اغراق شده آن را بروز میدهیم واین مارا درزندگی ازواقعیت دور میاندازد درصورتی که اتفاقهای بد هم مانند گریه ی یتیمی میماند که بهشتش رااز دست داده است زندگی نه سفید تمام است ونه سیاه تمام بلکه خاکستری است اینگونه تعادلی بین انرژی معصوم ویتیم ایجاد میشود ونه معصومی سرخوش هستیم که همه چیزرا سفید میبیند ونه یتیمی که همه چیزرا سیاه
دوره های عجیب و 180 درجه متفاوت از همی رو میگذروندم.
انفجار ها و گوشه گیری های وسیع و متفاوت. 
بعد از خوندن کتاب ونسان ونگوگِ افسرده توی دوره ای که افسردگیم شدت گرفته بود میتونم بگم فشار روی دلم 100 برابر شد و منفجر شدم و دیگه از رمان هایی که داشتم ترسیدم و سراغشون نرفتم چون شکننده بودم و با هر حرفی و تجربه ای و احساسی همزاد پنداری میکردم و داغون میشدم یا اونقدر سرخوش که بیا و جمعش کن. 
ولی میدونستم آدم این نیستم که کلا کتاب رو کنار بذارم. 
حالا با
سلام
حال و روز این روزها خوب است، برای خود سرخوش هستند و برای من سرمست. غروب‌های زمستان را دوست دارم، نمی دانم چه تعلق خاطری به آن دارم، ولی همین قدر می دانم روزهای بچگی را برایم زنده می کند. باور کن بی راه نگفتم.
وقتی آسمان رنگ می بازد دوست دارم در آن لحظه در اوج آسمان پرواز کنم و خورشید را بدرقه کنم، ولی چه کنم که بی بال هستم.
راستی، کی نوبت من می شود؟، خیلی وقت است منتظر هستم. هر بار که پرسیدم جوابم را با سکوت دادی. بنظرت وقت آن نشده که تمامش کن
چند دقیقه قبل، اولین میانترم دانشگاهیم رو دادم. 
من از اونایی هستم که اگه چیزی به ضررم باشه، منکرش نمیشم. سوالا، تا حد زیادی ساده بود و قابل حل. ساده، نه به این معنی که درجا حل بشه. به این معنی که می‌تونست خیلی سخت‌تر باشه. ولی من زیاد نخونده بودم. با قدرت نرفتم سر جلسه. بعضی مباحث رو یکبار بیش‌تر ندیده بودم. در موضع ضعف بودم و راه‌حل‌ها، سر زبونم می‌موندن و به قلم نمی‌رفتن. امیدوارم نصف نمره رو بگیرم. هرچند، پایین‌تر شدنم بعید نیست و راستش
من دریافتم که دوست داشته شدن، هیچ، اما دوست داشتن همه‌چیز است و هر روز بیش از پیش به این باور می‌رسیدم که آن‌چه زندگی ما را باارزش و شادمانه می‌سازد، چیزی جز احساس‌ها و دریافت‌های ما نیست. هر کجا که بر کره‌ی زمین، چیزی را می‌یافتم که می‌شد آن را خوشبختی نامید، می‌دیدم که از احساس‌ها تشکیل شده است... هر آن‌جا که انسانی از احساساتی قدرتمند بهره‌مند بود و با آن‌ها می‌زیست، هر آن‌جا که آن‌ها را از خود نمی‌راند و خوارشان نمی‌شمرد، بلکه
امروز دیر بیدار شدم با این که دیشب زود خوابیدم که خب امروز باید از تفریحم بزنم. تفریحم که همون سریال دیدنه.  باید در حد تفریح بمونه نه این که زندگیمونو مختل کنه. خب در حال حاضر کارم واجب تره. البته جبران میکنم دیر بیدار شدنم رو. 
کتاب جدید سیر حکمت در اروپاست که برای بار دوم قراره بخونمش . نوشتهٔ محمدعلی فروغی ، نشر زوار امیدوارم این بار از دفعه ی قبل درکش برام بهتر و آسون تر باشه. خب تا شروعش نکنم مشخص نمیشه که پس بزن برییییم. یووهوو :دی امروز ی
سلام
حال و روز این روزها خوب است، برای خود سرخوش هستند و برای من سرمست. غروب‌های زمستان را دوست دارم، نمی دانم چه تعلق خاطری به آن دارم، ولی همین قدر می دانم روزهای بچگی را برایم زنده می کند. باور کن بی راه نگفتم. وقتی آسمان رنگ می بازد دوست دارم در آن لحظه در اوج آسمان پرواز کنم و خورشید را بدرقه کنم، ولی چه کنم که بی بال هستم. راستی، کی نوبت من می شود؟، خیلی وقت است منتظر هستم. هر بار که پرسیدم جوابم را با سکوت دادی. بنظرت وقت آن نشده که تمامش کن
ساغر ارغوان گردش می سبو سبو ز ابر بهار بر چمن باده کشان قدح قدح نرگس و سرو و نسترن
دشت و دمن معنبر از بارش ابر آذری باد هوا معطر از لاله و بید و یاسمن
نخوت دی شکسته شد غنچه ی گل شکفته شد بلبل سرخوش از سمن بر سر شاخه نغمه زن
طرف بنفشه زار شد مست و خمار یار من نوش لبش سبوی می زلف کجش شکن شکن
حلقه ی طره تا گشود خرمن گیسوان نمود از خم شانه پشته شد تا به کمر رسن رسن
مطرب خوش نوای ما پرده ی خوش بنا نما شور دگر بپا نما جامه دران بزن بزن
گر نشکفته ام چو گل
به عقب برمی‌گردم تا از همان نقطه شروع همه چیز را بررسی کنم.مثل والدینی که فرزند دلبندشان دچار اختلال رفتاری شده و آنها نگران دنبال سهم خودشان در این مشکل هستند.نگاه می‌کنم و اینهارا میبینم:تو شاد و نورانی و من پژمرده و سرد هستم.سعی میکنم کمی خودم را با نزدیک شدن به تو گرم کنم.مثل پروانه‌ای حواس پرت به سمت نقطه‌ای نور میان این همه تاریکی و سرما کشیده می‌شوم.با دست پیش میکشم و با پا پس میزنم.از همان اول میخواستم که با نزدیک شدن به تو گرم شوم ا
بعد از اولین جلسه ای که با استاد کاف داشتیم،حس پرواز روی ابرها را داشتم که چنین استاد باسواد و خفن نصیبمان شده!
اما این احساس شعف در جلسات بعد تبدیل به حس سرخوردگی شد!همچنان خوشحالم که  در این ترم دو درس با استاد کاف دارم اما تاب سرزنش های هرجلسه اش را ندارم.جلسه ی اول حرف هایش را گذاشتم به حسابِ استادی دلسوز که بچه هایش را نصیحت میکند و در پی ایجاد انگیزه در بچه های سرخوش است اما با تکرار حرف ها در قالب دیگر در جلسات بعدی حس یک دانشجوی خنگ و با
برف سنگینی در حال باریدن بود، ناصرالدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد... . دستور داد اتاقک درشکه را برایش گرم و منقل و وافور شاهی را هم در آن مهیا سازند، . آنگاه در حالی که دو سوگلی اش در دو طرف او نشسته بودند، در اتاقک گرم و نرم درشکه، دستور حرکت داد، .کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذله گویی به سرش زد و برای آنکه سوگلی هایش را بخنداند، . با صدای بلند به پیرمرد درشکه چی که از شدت سرما می لرزید، گفت: د
من شدم دعوت به شیدایی،شماهم دعوتی..
می روم سمت شکوفایی،، شما هم دعوتی....
 
می روم تا میهمان خانه ی باران شوم....
در سحرگاهی اهورایی، شما هم دعوتی.....
 
هست برپا با حضور روشن آیینه ها....
محفلی گرم وتماشایی، شما هم دعوتی....
 
میزبان، عشق است ومهمانان ، بلا گردان عشق.....
یک جهان شور است وزیبایی، شما هم دعوتی.....
 
 
می پرستان جان فدای چشم ساقی می کنند...
سرخوش از جامی طهورایی، شما هم دعوتی....
 
پشت دریا هاست شهری، قایقی آماده کن....
چون به امر عشق می آیی، شما
درکوچه های خاکیدربین خاک و کاه گلباپای لخت وبی کفشمی گشت بی سرودلآن کودکان سرخوشبی فکرغصه ی نانپرشوروپرهیاهوسردرهواورقصانزیردرخت سیبیدرحال چرت نیمروزچشمی به آسمان داشتمردی به فکر دیروزدرخانه های روستاپیچیده عطر نانکگرم است تنورخانهزن درکنارش آنکیک سرمیان آغلپستان گاو بدوشددستی میان خانهدررفت وروب بکوشدمردان میان جالیزیادرمیان شالیبرپاکنندزندگیازیک زمین خالینقش شقایق آنجاستدردشت سبزصحراآوازسینه سرخ استآوای عشق روستادرکوچه با
جالبه که به مرحله‌ای رسیدم که قبل از آزمون‌های آزمایشی استرس می‌گیرم! همیشه در زندگیم یک انسانِ سرخوش بودم و سعی می‌کردم استرس کمی رو بابت درس به خودم وارد کنم. اما کنکور داره منو وارد مرحله‌ی جدیدی می‌کنه و این ناراحت‌کننده‌ست. باید ورزش رو حتماً به برنامه‌م اضافه کنم و روز قبل از آزمون رو خالی بذارم و برنامه نریزم.
به هرحال باید مراقب خودم باشم. شما هم باشید.
 
دل اگر بسپری به حضرت یار
حق شود یاور تو در هر کار
چون رَوی زیر چتر یاوریش
نشود کارگر بدِ دیّار
شب تاریک می‌شود چون روز
بخت خوابیده می‌شود بیدار
همه ی تلخیت شود شیرین
لاغرت ناگهان شود پروار
میش های تو می‌دهند برّه
سینه ی گاو می شود پربار
زن و فرزند سرخوش و شاداب
رمه هایت هزار تا به هزار
دوستانت به تو وفادارند
دشمنان تو می‌شوند ناکار
پر ثمر مرتع و چراگاهت
خیر می بارد از در ‌و دیوار
درِ بسته شود برویت باز
راحتی می‌شود تمام فشار
سرو سامان بگی
آن لحظه‌یِ خوشِ ضرب‌آهنگ گرفتن بر دیواره‌یِ لیوان و هجا هجا کردنِ حروفِ نامِ تو و امتدادِ لذت‌بخشِ زمان و در میانِ خواب و بیداری، چشم در چشم تو و دست بر گونه و شانه به شانه‌یِ تو و لب بر لبِ تو؛ هیچ شدنِ تمامِ دنیا و مافیها و تلخی‌هایش برای ساعتی و مستغرق در خیالِ خوشِ آغوشِ سپیدِ سرسبزِِ سراسر پیوسته‌یِ تو؛ بریده از مکان و دست شسته از زمان و معلق بین آسمان و زمین؛ سبک، چون پَری در باد. هیِ دوستت دارم‌هایِ دعاگونه‌یِ بلند و فراموش شده از
 
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بر در شاهم گدایی نکته
زنید از شعف جام صهبا به همرسیدند زهرا و مولا به همبشارت ز مرجان و لؤلؤ دهیدرسیدند آری دو دریا به همبه توصیف آن واژه حیران شودبریزد حروف الفبا به همعلی گشت زهرا و زهرا علیدوتا آینه رو به مهتاب ِ همربودند از هم دل و دیده راو دادند عمری تماشا به همعجب باغبانی‌ست امشب رسولکه پیوند زد تاک و طوبی به همچه تلفیق بکری‌ست! در نزد آنبریزد خطوط چلیپا به همازل تا ابد مات این لحظه شدو لبخند زد کل دنیا به همملک بهر یک لحظه دیدارشانبدوزد زمین و زمان را به هم
دیروز غروب نیم ساعتی رو با زن عمو گذروندم. اصلا یه حال خاصی داشت. خیلی عوض شده بود. اون آدم شاد و سرخوش طور ساده، شده بود یه زن جا افتاده و روحانی
بهم گفت بیا با هم نماز بخونیم. نماز خوندیم. اون حسو هیچ وقت نداشتم. یه حسی بود شبیه آخرین گفتگوی یه آدم از زمین با خدا. (البته که منم فکر می کنم که این گفتگو هزار تا شیوه می تونه داشته باشه و هیچ آدمی بی خدا نیست) 
خیلی آرامش داشت. از اینکه عموم اینقدر مراقبشه خوشحال بود. می گفت انگار برگشتم به سی سال قبل و
از صبح دارم میخونم باورت میشه تازه فهمیدم چجوری باید عربیاشو بخونم که یادم بمونه و یاد بگیرم؟ چون عربیاش خیلی مهمه تو کنکور یه درس فقط عربی نوشته شده. حالا مجبور شدم برگردم عقب از اول بخونم اون تیکه هاشو و بنویسم برا خودم که خلاصه رو نزدیک امتحان دوره کنم. هنوز رو مقدمه موندم ولی راه افتادم یادگرفتم چجوری باید بخونمش. همین اینم منه سرخوش دوباره رو میز کوچولوئه :)
مداد نوکی تاریخیه دو تومن خریدمش هنوز سالمه :دی
الان سرعتم درست میشه تا شب کلی جل
احترام به خود: به جنبه های خوب و مثبت خود بیشتر توجه می کنند و محدودیت هایشان را می پذیرند.
خوش بینی: افراد سرخوش به جنبه های روشن و مثبت حوادث نگاه می کنند و انتظار دارند نتیجه کار خوب باشد و هر گاه چنین نشود، آنان شکست و ناکامی خود را امری کوچک و گذرا تلقی می کنند و می کوشند راه حل تازه و بهتری برای مشکل خود بیابید.
ادامه مطلب
خب اومدم اعتراف کنم. اعتراف کنم که اشتباه کردم. نشستم یه قسمت دیگه از سریال دیدم. طاقت نیاوردم. و نتونستم درست از صبح کار کنم زمانو از دست دادم. خب جدا از اون من نت خطمم هست اونوقت پول گوشیمم زیاد میاد. دیوونگی بود کارم. یعنی خودم هیچ لذتی نمیبرم یعنی در لحظه چرا ولی این فقط وقت گذروندن. بیهوده گذروندن. دلم نمیخواد زمانمو اینجوری از دست بدم یعنی آدم باید دیوونه باشه تا زمانی که داره رو اینجوری هدر بده. الانم ساعت حدودای سه هست. خیلی دیر شده خیلی
ما آدم های بد بختی هستیم. اصلا ما همیشه آدمای بدبختی بودیم و خودمان خبر نداشتیم. خوشی زیر دلمان زده بود! هنوز هم همین طور است. قرار هم نیست به خودمان بیاییم که چقدر بیچاره ایم.
 
آهااااای بنی بشر!
آهای ملتِ سرخوش و سرمست!
ما ساااااااااااااااالهاست که پدرمان را گم کرده ایم! ما یتیم نیستیم اما بی غیرتیم... ما گم شده ایم، سالهای سال است... و اگر غیرت داشتیم این قدر سرگشتیمان به درازا نمی کشید.
 
خود مستی هم انتظار نداشت این حجم از سرخوشی و بی رگی را...
خورشید هنوز در پشت کوه های باختر فرو نرفته بود که کورش پادشاه ایران دستور داد سپاه در نزدیکی شهر ایلام اردو بزند. همه سرخوش از پیروزی خود بر بابل بودند. در آن هنگامه پیر زن و پسر جوانی به اردوگاه آمده و نزد پادشاه ایران از کارمند مالیات شهرشان شکایت نمودند. پس از تحقیق معلوم شد آن کارمند هر ساله بیش از آنچه دولت در نظر گرفته از مردم خراج می ستاند. آن شب کورش پادشاه ایران در همان اردوگاه سرپرست خزانه دارای و مالیات فرمانروایی را از کار برکنار ن
بی رنگ باید نقشی از فردا کشید و رفت
با دستِ خشکی طرحی از دریا کشید و رفت
باید حصارِ فرضی دل شُست با عبور
بر حرف های خالیِ دل پا کشید و رفت
تا کی گلوی واژه را باید گرفت و گفت:
سرخوش کسی که دست از آوا کشید و رفت؟
رفت آن که چندی بی تفاوت در خیال ماند
ماند آن که از خود صورتی زیبا کشید و رفت
باید چو ابر ، از دلِ دریا گرفت آب 
دستِ نوازش روی هر صحرا کشید و رفت
 
«ناصر تهمک»
احترام به خود: به جنبه های خوب و مثبت خود بیشتر توجه می کنند و محدودیت هایشان را می پذیرند.خوش بینی: افراد سرخوش به جنبه های روشن و مثبت حوادث نگاه می کنند و انتظار دارند نتیجه کار خوب باشد و هر گاه چنین نشود، آنان شکست و ناکامی خود را امری کوچک و گذرا تلقی می کنند و می کوشند راه حل تازه و بهتری برای مشکل خود بیابید.
ادامه مطلب
" مشتری مبهوت به جماعت سرخوش و شاد نگاه کرد ک هبا صدای بلند موسیقی می رقصیدند و غریو شادی سر میدادند. « این ها اصلا اخبار تلویزیون رو نگاه می کنند؟ واسه آینده جهان غصه نمی خورند؟»
میشیما به مردی که امیدوار بود شب را کف رودخانه به سر ببرد جواب داد : همین رو بگو. من هم از همین تعجب میکنم."
 
کتاب مغازه خودکشی
نوشته ژان تولی
ترجمه احسان کرم ویسی
ص 97
 
چند روز پیش هیچکس دیگری جز من و دو تا شاگردام توی موسسه نبود. فوتبال دستی ای که توی اتاق کامپیوتر گذا
احترام به خود: به جنبه های خوب و مثبت خود بیشتر توجه می کنند و محدودیت هایشان را می پذیرند.خوش بینی: افراد سرخوش به جنبه های روشن و مثبت حوادث نگاه می کنند و انتظار دارند نتیجه کار خوب باشد و هر گاه چنین نشود، آنان شکست و ناکامی خود را امری کوچک و گذرا تلقی می کنند و می کوشند راه حل تازه و بهتری برای مشکل خود بیابید.
ادامه مطلب
در حقیقت آموزش و پرورش به مثابه درختی تنومند است که برای تغذیه و باروری میوه هایش نیازمند استفاده از منابعی است که با هماهنگی و مساعدت، موجبات رشد آن را فراهم می آورند. از سوی دیگر عناوینی چون خلاقیت نقادی و نقدپذیری، بارش فکری، مهارت های زندگی، تغذیه و بهداشت فردی و جمعی، مدرسه ی شاد زمانی در مدارس عملیاتی خواهد شد که تمامی عناصر این مجموعه به باور لازم برسند و تحول و تغییر را به عنوان یک اصل در نظر بگیرند. شادمانی احساسی است که زندگی را چیز
خاک من را ز کَرَم بر در میخانه ببر 
یا سبو گیر و بیا در ره جانانه ببر 
جان بی طاقت من را بده از بند رها 
بهر آن شمع شب افروز، چو پروانه ببر
ساقی از، باده نابی که جهان بر هم زد 
جرعه ای آر مرا، لیک چو دیوانه ببر
بر سرائی که مرا خاک درش سرمه ی چشم 
تا به قربانگه دل، سرخوش و مستانه ببر 
رهروا خون دلم را، ز وفایت تو بگیر 
بر در میکده ها، ساغر و پیمانه ببر
اشک خونین که من از، درد فراقش ریزم 
گر به کعبه نخریدند، به بتخانه ببر 
ساقیا فتنه مکن، بر دل خونین
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت…
 
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند
 
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر
آم، سلام!
واقعا نمی‌دونم تا آخر این پست دقیقا قراره چی بنویسم، صرفا دوست دارم این روزها ثبت شن. درواقع دوست دارم هر روز گزیده‌ای از روزم رو اینجا بذارم ولی خب زیاد فرصت نمیشه.
خب، این روزها مجموعه ای هستم از آرامش و بی خیالی و اضطراب و تلاطم. الان که دارم این نوشته رو می‌نویسم وزنه اضطراب و تلاطم سنگین‌تره. یک وقت‌ها باورم به خودم خیلی قویه و یک وقت‌ها اعتمادم کم میشه و الان دومی قوی تره. چندوقت پیش شایا تو پستش نوشته بود که ماها معمولا وقتی
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق
السلام علیک یا جعفر بن محمد یا صادقَ البارَّ الأمین
ما که همیشه سرخوش شمیمی از شقایقیم  ****  شیعه که نه ، ولی محبین امام  ِ صادقیم
شهادت امام جعفر صادق علیه السلام، مرد آسمانی مدینه، چشمه جود و سخاوت کوه حلم و بردباری، تجسم اخلاص و صبر و دریای عمیق علوم لدنی بر پیروان آن حضرت تسلیت باد.
بدین وسیله به اطلاع عاشقان اهل بیت عصمت
و طهارت (ع) می رساند که مراسم  تکریم مقام عالی امام صادق علیه
السلام برگزارمی گردد .
زمان حرکت کاروان : جمعه 7 تی ماه 98 
امروز توی ایوون نشسته بودم و داشتم با محمدحسین حرف میزدم. یه دفه دیدم مهدی و زنش و محمدوحید دارن میرن بیرون. اولش دیدم مهدی داره میاد. بعد وقتی محمدوحید هم اومد منتظر بودم که ببینم نعیمه هم میاد یا نه. بعد وقتی دیدم و نعیمه خیلی شاد و سرخوش باهام چند تا شوخی الکی و عنی کرد، اصلا یه جوری شدم. مهدی از جلوم رد شد و من مخصوصا حتی بهش نگاه نکردم که مبادا اون بهم محل نذاره. ولی بعدش خیلی  حرصم گرفت. آخه روز عقدش من حالم گرفته بود به محمدحسین گفتم بیا بر
الان سرکارم!می خوام سقف اضافه کارو پر کنم.لامصب نمی رسه که!هرچی تلاش می کنم یه مقداری کم میارمم.جی نمایشگاه زده و مارو دعوت کرده.البته چون برای افتتاحیه مارو دعوت نکرده همچین خوشم نیومده و علاقه ای برای رفتن ندارم.مامان هم که تکلیفش معلوم نیست.اول برنامه گذاشته بود با من میاد .حالا به طرز اسرار آمیزی با خواهری ردیف کرده .منم ناراحت شدم و نمیرم باهاشون.کلی الان پول سبد گل میدن که همش به فنا میره.
انقده دلم می خواد الان هیچ دغدغه فکری نداشتم و را
مشهورترین و در عین حال گمراه کننده ترین تعریفی که برای انسان گفته شده و ورد زبان خاص و عام است تعریف ارسطوست که او را حیوان ناطق دانسته در صورتیکه غالب مردم بیشتر از هر چیز تحت تاثیر احساسات و عواطف خود هستند تا عقل !
آدمیان در سرزمین و اقلیمی که متولد می شوند و رشد می کنند و بزرگ می شوند همان عقاید و باورهای پدران و نیاکان خودشان را یدک می کشند و به فرزندان و نسل های بعدی منتقل می کنند و در عین حال به باورهای خود افتخار می کنند در حالی که در این
فردی به نام 
@drbehrouz
پستی گذاشته بود و نوشته بود که« وقتی با همسرتون قهرید، لباسای حریر و باز بپوشید تا کدورتاتون برطرف بشه»
.
در ظاهر این راه حل خیلی جذابه «بدنت مشکلات زناشوییتونو حل میکنه»
.
اما در باطن:
مخاطب الان من شما خانمها هستید: فرض کنید با همسرتون جرو بحث کردید، اونقدر شدید ک به‌جایی نرسیدید و هردو «سکوتی خشم آگین» دارید ک عامیانش میشه «قهر»...توی اون حالت فقط دارید به عصبانیتتون فکر میکنید و
 اینکه اشتباه کردید باهاش ازدواج کردید،
امروز روز بزرگداشت حضرت حافظ است.
شاعری که مردم ایران بیشترین مراجعه و مراوده را با ایشان دارند. چرا که در مناسبت های مختلف( شب یلدا، لحظات تحویل سال و حتی در تعقیبات نمازهای یومیه و غیره) به دیوان حضرتش رجوع و دقایقی را با ابیات الهام بخش اش حال می کنند.
به همین مناسبت غزلی را از سلطان غزلسرای ایران زمین یادآور می شود، باشد که لذتی حاصل آید:
 
نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش ن
دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،غریب است دوست داشتن.دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!باید آدمش پیدا شود!باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی
به نام او
مدتی قبل بود به دیدار اسکلت بانویی هفت هزار ساله رفتم در موزه
بانویی که هفت هزار سال بود چهره بر رخ خاک نهاده و چشم هایش را بسته و چنان آرام  بر بستر سنگی خویش خفته که گویی دخترکی بازیکوش بر رخت خواب پر قوی خود خفته
به کنارش رفتم و به او سلام کردم
راستش را بخواهیم نمیدانستم انچه که او از اداب دیدار اول میداند با انچه که من میدانم چقدر تفاوت دارد
کنارش ایستادم به او خیره شدم قد بلندی داشت بیشتر از 170 سانت
فکر میکنم در هنگامه ی زندگی خوی
یک لحظه از زندگی که انگار منجمد شده، یک کلمه که اصلا نمی دونی قبلا شنیدیش یا جایی خوندیش یا نه ؟ یک تیک ،یعنی نبض محکم روی پوست صورت یا نوک انگشت یا روی شقیقه ها. وقتی درد یک هو بیدار میشه و نعره می کشه توی عصب های بدن ، مغز انگار که جا خورده باشه برای یک لحظه ، یک ثانیه یا صدم ثانیه یا هر معیار زمانی دیگه ای که بدن سرش میشه، بی حرکت می مونه. اما همه ی عصب ها حرف گوش کن نیستن. توی این شوک ناگهانی در اثر هجوم درد یه رگی، مویرگی، عصبچه ای چیزی ، ممکنه
انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین با سراسیمگی هجوم میارن که چی بگی؟ چی میتونی دیگه بگی.
آرزوهات جلوی چشمتن، کابوس هات از اونا هم نزدیکتر، موندی کدومو انتخاب کنی.
هر روزی که در سفر باشی، زندگی کردی؛ هربار که زندگی کردم،  نگرانی هام بیشتر شد.
گاهی چندین روز کنار هم جمع میشه و تو یک روز برمیگرده سراغت. همونقدر سرخوش، بی نهایت رها تر، اما نگران. اینبار مطمعنی که قرار نیست چیزی به پایان برسه، اینبار مطمعنی که قربانی لحظات می‌شی.
 
باز خیسی برف، باز چاپ
به نام خدا
شنیدم مفت‌خوری در تهران گفته: اینهایی که ماسک و وسایل بهداشتی را احتکار می‌کنند و با چند برابر قیمت به مردم می‌فروشند، این پولها چطور از گلویشان پایین می‌رود؟!. 
متعجب شدم از این حرف! . می‌خواستم به ایشان و همفکران و هم‌پیاله‌ای‌های ایشان بگویم : بین جماعت شما و این جماعت محتکر ماسک تفاوتی نیست !!!؟ همانطور که شما شغل دولتی ، استخدام فرزندان و اقوام و سفارش‌شده‌ها ، و مشاغل و مناصب و مزایای حکومتی را به صورت مادام‌العمر و نسل
دیدم داریم روز جمعه ای خودمان را حبس می کنیم  و همش کار شخصی می کنیم، گفتم حداقل یه یک ساعتی بریم مرخصی در روز جمعه. نزدیکی های ما یه گلخونه است. رفتیم دلمون وا شد. هیچ خریدی هم نکردیم :) و سرخوش اومدیم بیرون. دیدم یک تپه ای دارد چشمک می زند که از ما بیا بالا. یه نیمچه کوهنوردی هم رفتیم. (چرا آدم میره بالا، ولی نمی تونه برگرده؟چرا؟)














پ.ن: باز هم روزهای زیادی تا پایان سال مونده، هر کس بگه توی دل خودش: دیگه امسالم تموم شد، یا اینکه امسال هم افتا
در حقیقت آموزش و پرورش به مثابه درختی تنومند است که برای تغذیه و باروری میوه هایش نیازمند استفاده از منابعی است که با هماهنگی و مساعدت، موجبات رشد آن را فراهم می آورند. از سوی دیگر عناوینی چون خلاقیت نقادی و نقدپذیری، بارش فکری، مهارت های زندگی، تغذیه و بهداشت فردی و جمعی، مدرسه ی شاد زمانی در مدارس عملیاتی خواهد شد که تمامی عناصر این مجموعه به باور لازم برسند و تحول و تغییر را به عنوان یک اصل در نظر بگیرند. شادمانی احساسی است که زندگی را چیز
خب ظاهرا عملیات تغییر رشته ام با موفقیت انجام شد.فقط چون دانشگاه تعطیله واحدای عمومی رو هنوز تطبیق ندادم.دیروز تا نت رو روشن کردم دیدم توسط یکی از استادها توی یه گروه واتساپ عضو شدم که قرار شده یه ساعت و یه روز مشخص بشه که آنلاین تدریس کنه.ولی هنوز معلوم نیست!هیچکدوم از بچه های گروه که به احتمال زیاد همکلاسی های جدیدم هستن رو نمیشناسم،کلی دانشجو جدید و آدمای جدید،کلی شوق و ذوق دارم.آخرین روزی که میخواستم از "سین" خدافظی کنم چون دیگه با هم ه
از ضحاک بن عبداللَّه یکی از یاران امام حسین علیه السلام نقل شده که:
در شب عاشورا گروهى از لشکریان عمر بن سعد براى اطلاع از احوال امام حسین علیه السّلام و یاوران او نزدیک خیام آن حضرت آمدند.
در آن هنگام حضرت امام حسین علیه السّلام به تلاوت قرآن مشغول بود و این آیه را تلاوت کرد که:
«وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ‌ اَلَّذِینَ‌ کَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ‌ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ‌ إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ‌ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ‌ عَذٰابٌ
امشب به این فکر میکردم همیشه دوستای واقعیمو دیر شناختم
شاید وقتی از زندگیم رفتن شناختم
هرچند من تمامی دوستایی که تا الان اسم دوست روشون گذاشتمو دوست دارم
ولی پشیمونی من بخاطر وقتای کمیه که باهاشون گذروندم
امروز یکی از بهترین و همچنین یکی از بدترین روزای زندگیم بود
وقتی باهاش میخندیدم و مسخره بازی در میاوردیم بی نهایت سرخوش میشدم
ولی وقتی احساس میکردم یه غم پشت خنده هاشه و اون دلتنگیه ...
من اگه جای اون بودم و شب آخر فقط سه تا از دوستامو میدی
امشب به این فکر میکردم همیشه دوستای واقعیمو دیر شناختم
شاید وقتی از زندگیم رفتن شناختم
هرچند من تمامی دوستایی که تا الان اسم دوست روشون گذاشتمو دوست دارم
ولی پشیمونی من بخاطر وقتای کمیه که باهاشون گذروندم
امروز یکی از بهترین و همچنین یکی از بدترین روزای زندگیم بود
وقتی باهاش میخندیدم و مسخره بازی در میاوردیم بی نهایت سرخوش میشدم
ولی وقتی احساس میکردم یه غم پشت خنده هاشه و اون دلتنگیه ...
من اگه جای اون بودم و شب آخر فقط دوتا از دوستامو میدید
پاورپوینت کامل و جامع با عنوان آشنایی با مواد مخدر در 47 اسلاید
                مواد مخدر (Narcotic) یا سرخوش نما، نامی عمومی برای انواع مختلفی از داروها و ترکیبات طبیعی، شیمیایی است که اغلب به دلیل احتمال ایجاد وابستگی به مصرف جزو مواد اعتیادآور طبقه‌بندی شده و معمولاً خرید و فروش آن‌ها ممنوع است. خرید و فروش، جابجایی و پنهان کردن موادمخدر در اکثر کشورها از جمله ایران ممنوع می‌باشد و برای آن مجازات در نظر گرفته شده‌است. انواع مختلفی از مواد م
پاورپوینت کامل و جامع با عنوان اختلالات مرتبط با مواد مخدر در 18 اسلاید

                مواد مخدر (Narcotic) یا سرخوش نما، نامی عمومی برای انواع مختلفی از داروها و ترکیبات طبیعی، شیمیایی است که معمولا خاصیت تسکین دهنده و مسکن داشته اغلب به دلیل احتمال ایجاد وابستگی به مصرف جزو مواد اعتیادآور طبقه‌بندی شده و معمولاً خرید و فروش آن‌ها ممنوع است. خرید و فروش، جابجایی و پنهان کردن موادمخدر در اکثر کشورها از جمله ایران ممنوع می‌باشد و بر
امروز کلاس زبان مثل همیشه تقریبا خوب بود مثل همیشه هم سوتی دادم کلی :دی اما اشکالی نداره هفته دیگه فکر کنم اخرین جلسه است. امتحانمون آنلاین ولی باید براش بخونم بیست درصدم بیشتر تاثیرش نیست. باید امتحان هفته دیگه رو هم که کلاسیه خوب بدم. از الان میخوام برنامه بچینمو عملیش کنم. خلاصه که این هفته کلی کار دارم. هم خوندن کتاب هم زبان کلاس هم خورده کاریایی که دیگه قراره برسم همرو انجام بدم هم عکاسی هم پیاده رروی. سرخوش نیستم اما ذوقشو دارم! ذوق صبح ز
بزار امروزو برات تعریف کنم و بگم که چقدر خوب بود. البته منظورم از خوب اینه که بهتر از قبلم! استاد پرسید کی اماده است برای ریدینگ سرخوش دستمو بلند کردم رفتم پای تخته بعد خوندمشو سوالارو که بچه ها میپرسیدن جواب دادم. خیلی با خودم حال کردم البته یکیشو نصفه جواب دادم. قبلا هارو یادته چجوری بودمو چه عذابی میکشیدم؟ همه جونم میلرزید. چه عذاب وحشتناکیو تحمل میکردم الانم یه مقدار نا آروم هستم سر کلاسا ولی باز بهتر از قبل شدم. فقط یه ذره قرار ندارم. بهت
ایجاد نشاط و شادابی یکی از موثر ترین راه ها برای افزایش بهداشت روانی در جامعه است ، مدرسه به عنوان یک نهاد میتواند با به وجود اوردن زمینه ها و برنامه هایی باعث هرچه شاداب کردن جامعه شود . 
اگر در مدرسه شوق زندگی کردن به وجود آید خود به خود اثر گذار بر جامعه خواهد بود، انسان های شاد زندگی خود را تحت کنترل دارند ، مسئولیت پذیرند ، هدفمند هستند ، دید مثبت به زندگی دارند . 
آینده نگر و امیدوارند و در مقابل مشکلات و سختی ها از پای نمی نشینند ، قرآن د
باوجود تمام ویژگی‌های مفید و غیر قابل انکار حجاب برای بانوان، به ذکر این نکته بسنده می‌کنیم که حجاب، لذت و شادی معنوی را برای یک بانوی مسلمان به ارمغان می‌آورد.
 

نمی‌دانید چه لذتی دارد وقتی در خیابان و دانشگاه و... راه می‌روید و صد قافله دل، همراه شما نیست...
نمی‌دانید چه لذتی دارد وقتی سیاهی چادرم،
دل مردهایی که چشمشان به دنبال خوش‌رنگ‌ترین زن‌هاست را می‌زند.
نمی‌دانید چه لذتی دارد، وقتی شاد و سرخوش، در خیابان قدم می‌زنید؛
در حالی
علی(ع)
است شمس هدا، آفتابمان این است علی(ع) است درس هدایت، کتابمان این است

ره
علی(ع) است طریق رسیدن به خدا
قسم به عشق طریق صوابمان این است

علی(ع)
است معنی میزان به وقت یوم حساب
چه غم که شافع روز حسابمان این است

شراب
ناب ولای علی(ع) است در جامم
همیشه مستم و سرخوش، شرابمان این است

تمام
هستی ما، در علی(ع) خلاصه شده
به دشمنان ولایت جوابمان این است

فکنده
بر سر ما رحمت خدا سایه
هزار شکر که بر سر سحابمان این است

خدا
به عشق علی(ع) خلق کرده عالم را
علی(ع) ا
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، در قزوین ، بیماران یک تخت، مخصوصاً در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای پنج شنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری، شدت و ضعف مریضی آنان نداشت.
 
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات، ارواح، اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود! چرا که بیمار تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای پنج شنبه می م
دلش را ندارم، آنقدرها بی‌پروا نیستم که بگویم دوست‌داشته‌شدن و مهر ورزیدن، یک‌بار پر و خالی شدن است. اما انگار دارم میگویم. آدم مثل ظرفی است که از عشق پر میشود و وقتی که لبریز شد دیگر خالی بودن را از یاد می‌برد و پر شدن را هم. عشق به پایش ریخته می‌شود و او لبریز و سرخوش، به تمام گنجایش روحش آشنا می‌شود. 
این عشق از کجا آمده؟ دل من! این عشق آخر از کجا آمده؟ اینهمه آدمهای پرشده از عشقِ دیگری به‌کجا می‌روند؟ با این عشق چه می‌کنند؟ لابد یک‌روز
دل اگر بسپری به حضرت یار
حق شود یاور تو در هر کار
چون رَوی زیر چتر یاوریش
نشود کارگر بدِ دیّار
شب تاریک می‌شود چون روز
بخت خوابیده می‌شود بیدار
همه ی تلخیت شود شیرین
لاغرت ناگهان شود پروار
میش های تو می‌دهند برّه
سینه ی گاو می شود پربار
زن و فرزند سرخوش و شاداب
رمه هایت هزار تا به هزار
دوستانت به تو وفادارند
دشمنان تو می‌شوند ناکار
پر ثمر مرتع و چراگاهت
خیر می بارد از در ‌و دیوار
درِ بسته شود برویت باز
راحتی می‌شود تمام فشار
سرو سامان بگیرد
دلم
دلم باران ...
دلم دریا ...
دلم لبخند ماهی ها ...
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور ...
دلم بوی خوش بابونه می خواهد ...
 
دلم یک باغ پر نارنج ...
دلم آرامشِ تُرد و لطیفِ صبح شالیزار ...
دلم صبحی ...
سلامی ...
بوسه ای ...
عشقی ...
نسیمی ...
عطر لبخندی ...
نوای دلکش تار و کمانچه ...
از مسیری دورتر حتی ...
دلم شعری سراسر دوستت دارم ...
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد ...
 
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند ...
دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد ...
 
 
 
بالاخره بعد از گذشت سه سال و نیم از شروع اولین جرقه‌های ایده‌ی پایان‌نامه تا به ثمر رسیدنش، در تاریخ یک آبان نود و هشت دفاع کردم. تو این یک هفته‌ای که گذشت حس اسیری رو داشتم که بعد از سال‌ها از زندان رها شده باشه. دقیقا شبیه اون سکانس از فیلم رستگاری در شاوشنگ که قهرمان فیلم بعد از مشقت زیاد از لوله‌ی فاضلاب میاد بیرون و زیر بارون دست‌هاشو باز میکنه و سرشو میگیره سمت آسمون. حس زمین گذاشتن یک کوله بار سنگین از روی دوش خسته و فرسوده‌م.  هنو
ایجاد نشاط و شادابی یکی از مؤثرترین راه ها برای افزایش بهداشت روانی در جامعه است، مدرسه بعنوان یک نهاد می تواند با بوجود آوردن زمینه ها و برنامه هایی باعث هر چه شاداب کردن جامعه شود. اگر در مدرسه شوق زندگی کردن بوجود آید خود به خود اثرگذار بر جامعه خواهد بود. انسان های شاد زندگی خود را تحت کنترل دارند، مسئولیت پذیرند، هدفمند هستند، دید مثبت به زندگی دارند. آینده نگر وامیدوارند و در مقابل مشکلات و سختی ها از پای نمی نشینند، قرآن دین اسلام را د
وقتی این کتابو میخونم به معنای واقعی برام سخت میاد. و خب شاید واقعا سخت باشه یعنی هست یه جاهاییشو چندین بار میخونم تا متوجه بشم. استادم میگفت کتاب خوب کتابی که تحقیرمون کنه و ما بفهمیم چقدر نمیدونیم. من دقیقا همین حسو داشتم. این که واقعا نمیدونم اصلا در مورد نوشتار میگه. ادم وقتی میخونه هم دلش میخواد بفهمه جلوتر بره یاد بگیره  . کاش میتونستم بنویسم . کاش میشد نویسنده ام یادبگیرم باشم. حیف کا فعلا فقط خوندن ازم بر میاد نه نوشتن. 
 
کتاب لذت متن،
دل اگر بسپری به حضرت یار
حق شود یاور تو در هر کار
چون رَوی زیر چتر یاوریش
نشود کارگر بدِ دیّار
شب تاریک می‌شود چون روز
بخت خوابیده می‌شود بیدار
همه ی تلخیت شود شیرین
لاغرت ناگهان شود پروار
میش های تو می‌دهند برّه
سینه ی گاو می شود پربار
زن و فرزند سرخوش و شاداب
رمه هایت هزار تا به هزار
دوستانت به تو وفادارند
دشمنان تو می‌شوند ناکار
پر ثمر مرتع و چراگاهت
خیر می بارد از در ‌و دیوار
درِ بسته شود برویت باز
راحتی می‌شود تمام فشار
سرو سامان بگیرد
دیشب همین که از پیاده روی با ماه بانو برگشتم،میم پیام داد بیا توی حیاط! بعد از مدت ها این پیام برام تداعی روزهای گذشته شد :) همان روزهایی که تازه آمده بودند طبقه بالا و وقتی نه من حوصله داشتم برم بالا و نه میم بیاد پایین،کنفرانس هامون رو در حیاط و بالکن برگزار میکردیم!فارغ از اینکه همسایه ها از صدا و چرندیات ما خسته خواهند شد.میم میخواست بریم دور دور با ماشین،دلش گرفته بود و توی اجزای صورتم ریز شده بود که ردی از نارضایتی پیدا کند اما موفق شدم ب
چگونگی شاداب سازی مدارس با توجه به فرهنگ اسلامی
ایجاد نشاط و شادابی یکی از مؤثرترین راه ها برای افزایش بهداشت روانی در جامعه است، مدرسه بعنوان یک نهاد می تواند با بوجود آوردن زمینه ها و برنامه هایی باعث هر چه شاداب کردن جامعه شود. اگر در مدرسه شوق زندگی کردن بوجود آید خود به خود اثرگذار بر جامعه خواهد بود. انسان های شاد زندگی خود را تحت کنترل دارند، مسئولیت پذیرند، هدفمند هستند، دید مثبت به زندگی دارند. آینده نگر وامیدوارند و در مقابل مشکلا
   طنزنویسی . . . . .     عقلهای شیرین ،  
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، در قزوین ، بیماران یک تخت، مخصوصاً در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای پنج شنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری، شدت و ضعف مریضی آنان نداشت.
 
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات، ارواح، اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود! چرا که بیمار تخت در
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
سلام
یکی دو هفته توفیق جمعه‌ها با حافظ رو نداشتم، اما باز شکر خدا که این هفته قسمت شد؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
نقد صوف
لطفی بزرگ در این کار خدا میبینم
از طرفی یکی از همکارانم بارها بهم گفت اگر شما نبودی اینجا ،من نمی موندم... جدا من نمی تونم هیچ کدوم اینها رو تحمل کنم... و این همکار عزیز با اونکه در مقام اعتقادات ، خیلی بلند اندیشه اما یه سری انسدادهایی هم داره که موجب میشه انعطاف پذیری لازم رو در عمق برخی اعتقادات نداشته باشه و در مقام بحث کارش به جدل بکشه و عصبانی بشه... مثلا خیلی با عرفا و برخی از فلاسفه سرخوش نیست... و برخی از انسدادهاش اگر برطرف نشه اصلا خوب نی
 
 
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت…
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر
..

دلتنگم. نمیدانم برای چه!
تا جایی که خاطرم هست این دلتنگی همواره با من بوده است. گاهی غلیظ..گاهی خفیف
در کافه های زیرزمینی،  در کوچه پس کوچه های نجف...نیمه های شب و صلاه ظهرهای تابستان..
در کلاس آناتومی یا پای درس استاد فاطمی نیا
در اتوبوس...در اتاق پرو...در بزن و بکوب عروسی فامیل
در
اثنی خواب حین گذر از خوابی به خواب دیگر.
خاطرم نیست شاید آن وقتی که در بطن مادرم بودم و محتمل است آن زمانی که همصحبت خاکم..

دلتنگم نمیدانم برای چه و نمیدانم دلتنگی به
در 8 فروردین
1367، خیانت تاسف بار رجوی به ایرانیان و تعرض به خاک ایران از طریق انجام عملیات
موسوم به آفتاب شکل گرفت. رجوی با حمایت صدام عملیاتی در منطقه فکه را رقم زد و از
آنجا که موفق به کسب نتایج رضایت بخش برای بعثی ها شد، از آن به بعد، او صدام را
به افزایش حملات علیه کشورمان تشویق می کرد. حملاتی که منجر به شهادت و اسارت
تعداد زیادی از هموطنانمان می شد.
رجوی همچنین
کمتر از سه ماه بعد عملیات چلچراغ را صورت داد و در این عملیات خائنانه نیز که با
حما
سلام
شادی راه موثری است که در مدرسه میتواند با شگرد های زیادی درست شود
ایجاد نشاط و شادابی یکی از مؤثرترین راه ها برای افزایش بهداشت روانی در جامعه است، مدرسه بعنوان یک نهاد می تواند با بوجود آوردن زمینه ها و برنامه هایی باعث هر چه شاداب کردن جامعه شود. اگر در مدرسه شوق زندگی کردن بوجود آید خود به خود اثرگذار بر جامعه خواهد بود. انسان های شاد زندگی خود را تحت کنترل دارند، مسئولیت پذیرند، هدفمند هستند، دید مثبت به زندگی دارند. آینده نگر وامید
دانلود آهنگ گروه پالت معدن یاقوت | کیفیت خوب و عالی
ترانه ی زیبا از گروه پالت آهنگ معدن یاقوت با کیفیت عالی از جاز موزیک
Exclusive Song: Pallet | Madaneh Yaghout With Text And Direct Links In jazzMusic
متن آهنگ معدن یاقوت گروه پالت»───♫♫●|●|●♫♫───«
ای دشت رویای شقایق ، روشن از تو ، روشن از تو … !
زیباست مثل شعر گفتن ، گفتن از تو ، گفتن از تو … !
قسمت که می آید ، نمیدانی چه زیباست … !
»──|♫●|──«
این کوچه ها پر میشود از شور و غوغا … !
انگار ! مردم سرخوش از صبح بهارند … !
در دست
بسم الله الرحمن الرحیم
خسته بودم؛ خیلی خسته تر از آنکه مثل مرغ هی خم بشوم و نوک بزنم و چیزهای ریخته شده کف هال را جمع کنم. چشمهایم گرم شده بود و حالا که بیدار شده بودم بچه ها خواب بودند. هنوز تا ساعت دوازده که خط قرمز من است وقت زیاد داشتم. به خودم گفتم می دانم خسته ای؛ می دانم از ساعت ٤/٥ تا نزدیک ٨ یک نفس در دو جبهه مشق نوشته ای! ولی به این فکر کن که فردا صبح چشمت به هال ریخت و پاش نیفتد. فقط هال را جمع کن. هیچ کار دیگری نمی خواهد بکنی. 
هال را جمع کر
لوافی در آخرین اثر خود یعنی هت‌تریک، سنگ تمام گذاشته و فیلمی را خلق کرده که هرچقدر هم سخت‌گیرانه به آن نگاه کنیم، سخت است که بتوان از آن ایراد گرفت.
خلاصه داستان فیلم هت تریک:
لیدا (با بازی پریناز ایزدیار) به همراه شوهر خود یعنی فرزاد (با بازی امیر جدیدی) در یک مهمانی حوالی اطراف پایتخت هستند و به همراه کیوان (با بازی صابر ابر) که دوست مشترک این زوج است تصمیم می‌گیرند که از مهمانی بروند. کیوان دوست دختر جدید خود به نام رها (با بازی ماهور الوند)
دستگاه بخور جلوی صورتم است، بخارش مستقیم مى نشیند
روى گونه هایم.
مى خواهم بخوابم که افکار هجوم مى آوردند به درگاه ذهنم.
فردا بعد از پنج روز به کار برمى گردم، که کار به من شاید. هنوز توان ندارم ولى اجبار زندگى قوى تر است.
به بیست و دوم بهمن فکر مى کنم، به چهار دهه ى گذشته، به این که از مادر پرسیدم از انقلابى که کردید راضى هستید؟ و مادر مردد مى شود در جواب و من خوشحال که آن سال ها در عدم لابد چه سرخوش تاب مى خوردم.
با خیال کابوس چندشب پیش که هنوز با
قسمت دوازدهم سریال دلرستا بعداز صحبت‌های اتابک و تعهدی که به وی بخشید تا یک ماه در آلبوم به عمل هایش ادامه دهد , به آلبوم بر میشود و نابینا سوی امیدی برای آرش گشوده می‌گردد . آرش و پدرش از رجوع رستا ذوق زده می‌باشند و بر این باورند که رستا به زودی برای برگشتن به ارتباط اش با آرش هم قابل انعطاف می شود . ولی آن ها از حضور دوباره‌ی مهران در معاش رستا بی خبرند . رستا و مهران یک‌سری وقت یکبار با نیز قرار می گذارند و او‌لین
در یک کشور جدید هستم. در سومین کشور جدید در واقع. روز آخر سفر است و من ساعت‌های پایانی را در کافه پنج نقطه هستم. یک قهوه پرطعم مطلوب سفارش دادم. موسیقی اینجا را متوجه نمی‌شوم. خوشبختانه که موسیقی زبان مشخصی ندارد. مثل خنده. خنده بین‌المللی‌ست؟ نمی‌دانم‌. حقیقتش کشف کرده‌ام که من می‌توانم از روی صدای خنده آدم‌ها با تقریب خوبی، نژادشان را حدس بزنم. به نظرم می‌رسد خنده آدم‌ها لحن دارد. خنده فارسی با خنده عربی، و هر دو با خنده داچ‌ها تفاوت د
چند روز پیش که از دانشگاه برمیگشتم، از اتوبوس که پیاده شدم و رفتم سمت در جلویی اتوبوس تا کارت بزنم، یک دفعه یه پسر بچه‌ی مدرسه ای با قد حدودا 150 کوله ی مدرسه شو با فریاد پرت کرد تو صورت پسری که قدش حدود 175 بود! پسر قدبلند اول واکنش طبیعی داشت و تعجب کرد اما بعد نگار که بدونه پسر قدکوتاه چشه دیگه واکنشی نشون نداد و مثل چند لحظه ی قبل با دو دوستش رو به خیابان ایستادند و آن‌طرف را نگاه کردند. اما پسر قدکوتاه دلش بیشتر از اینها پر بود و بعد از کیفش خو
من جزو آن دسته از افراد هستم که سکوت و آرامش محیطی فضای کار بشدت برایم مهم است و همین طور برای تمرکز روی کارهای فکری به سکوت احتیاج دارم. پیش تر شدت این موضوع کمتر بود و حتی در محیط های شلوغ هم مطالعه می کردم و یا در مورد موضوعی به فکر فرو می رفتم اما رفته رفته این توانایی تمرکز در محیط های شلوغ در من کمتر شد و حالا به جایی رسیده ام که تنها در محیط های آرام قادر به مطالعه ی مطالب عمیق و کارهای فکری هستم.
فکر می کنم این خصوصیت توانایی کار تیمی فرد
توی این لحظه‌های آخر بدجوری افتادم به مرور سالهایی که گذشت، مدام میرم تو فکر لحظه لحظه‌هایی که با بالا‌و‌پایین روزگار پیچ‌وتاب خوردم و پیش اومدم. گاهی شاد بودم و گاهی خسته، گاهی سرخوش و گاهی ناامید که فقط به یه چیز فکر میکردم که سال بعد و روزهای بعد بهتر از این باشه.
اسفند۹۰: همون سالی که دانشگاه قبول شدم، که نگم واسش چقدر جنگیدم و خدا میدونه جلوی همه وایسادم؛ آرزو کردم وارد فضای کار بشم و روسفید باشم از این انتخاب...
اسفند۹۱: سال سختی رو پش
کامبوزیا
پرتوی نویسنده و کارگردان نام آشنای سینمای ایران قصه عاشقانه­ ای با نام کولکاپیس
به نگارش درآورده ، که به زودی ساخت آن را در شمال کشور آغاز خواهد کرد.



پرتوی در مورد قصه فیلمش چنین می گوید:


این یک فیلم
عاشقانه است که داستانش در یک شهر شمالی می‌گذرد و به یک خانواده و دختر آنها می‌پردازد
که بسیار سرخوش و بی خیال است. این شرایط برای او و خانواده‌اش مشکلاتی را بوجود
می‌آورد.

ترجیح می‌دهم
بتوانم فیلم خوبی بسازم. آن را به زودی کلید می‌
یا صانع
 
تو یکی از هیئت های ماه قبل به هرکس یک تکه گل رس داده شد و قرار شد یک ماه مثل یه گنجینه ازش برابر خشک شدن و کپک زدن و خراب شدن مراقبت کنیم؛ نماد گل وجودی هرکس بود و اینکه چقدر باید هر لحظه مراقبش باشیم که شکل اشتباه به خودش نگیره و فاسد نشه تا زمانش برسه و شکل درستش رو پیدا کنه؛ قرار شد گل هرکس که تا موعد مقرر سالم موند یک عزیزی شکلش بده و ازش پرنده ی منحصر به فردی مخصوص همان کس بسازه؛ بعد هم بفرستنش توی کوره تا حسابی پخته و محکم و زیبا
بسم الله الرحمن الرحیم .
از روز قبل نخود و لوبیا خیسانده بودم و چند بار آبشان را عوض کرده بودم. حوالی ظهر گذاشتمشان بپزد. جزء قرآنم را خواندم بعد هم نماز و کم کم آماده شدیم برویم نمایشگاه بین المللی قرآن . 
هوا به شدت گرم بود. ساعت دو ظهر روز جمعه از خانه زدیم بیرون. حوالی ساعت سه همینطور که از زیر یکی از پل های روگذر رد میشدیم چشمم به بنر تبلیغاتی نمایشگاه خورد ! نوشته بود از ساعت ۱۷ تا ۲۴ !!!!
زود آمده بودیم دو ساعتی وقت داشتیم . رفتیم تجریش ! بازار
☘☘☘ توجه توجه سلام به همگی اعیاد شعبانیه مبارک ... ان شاالله روزای آینده ، روزای آزادی همه مظلومان و عدالتخواهان عالم از زیر بار استعمار و استکبار جهانی باشه. می بینم که یه ویروس ذره بینی ناقابل، جهادگران و فعالان عرصه فرهنگی رو حسابی خونه نشین کرده! ولی از اونجایی که ظاهرا وظیفه داریم تهدیدها را به فرصت تبدیل کنیم.... بیزحمت هرروز یه توک پا زحمت بکشین تشریف بیارین اینجا...دورهم باشیم...با رعایت فاصله و نکات بهداشتی...شاید خدا خواست و یه بده ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

this site my letter for english learning