به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
.
.
.
سعدیا گر بکند سیل فنا خانه دل
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
آدمی یه گوشه ای از قصه ی زندگیش، یه نقطه ای از عالم، توی تعامل و ارتباطش .. در نهایت باید به او برسه
تا آروم بگیره
آدمی نیاز به عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن داره
الا بذکر الله تطمئن القلوب ..
بسم الله الرحمن الرحیم
آلبوم کیش مهر
صدای مسحور کننده استاد ناظری
غزل شیخ مصلح الذین سعدی شیرازی
این غزل بیان شمع ای از حالات سالک الی الله است
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازوست
____
به غنیمت ببر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کین دم ازوست
_____
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سودای بنی آدم ازوست
____
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده،شادی آن ،کین غم ازوست
____
به حلاوت بخورم زهر
دختر بزرگ خونه که باشی ، روزگار همه دل نگرونی های بقیه افراد خونه رو به خوردت میده ... بی صدا !
مثل مامور شکنجه، با چکمه های سیاه چرمی و دست دستکش پوشیده بیخ گلوت ! با لبخندی اغواگرانه و نگاه بدذاتانه!
شاید هیچ وقت ،هیچ کس نفهمه که تو ، کنج اتاقت همچنان که بقیه فکر میکردند داری برای امتحانت میخونی ،از دلشوره ی آینده ی برادرت و اوضاع و احوالش ، قلبت ضرب گرفته باشه ... تا اونجا که دست به دامان پروپرانولول شده باشی!
شاید هیچ وقت کسی نفهمه که تو نگر
تهرانزنی است هوسانگیزکه به ورطهٔ نابودی میکشاندعاشقانش راو هر غروببا زیبایی اشمسحور میکندمیرباید دلِ از عابران غریبه،و چون به بر کشیدمیزند خنجر درد،بر پشت تک تک عشاقاش...
تهران زنی است هوس انگیزکه پوشیده،زیباترین لباس هایش رااما بر تن داردزخمِ چرک و کثافت ها تهرانزنی است هوسانگیزتهرانزنی استاز جنون لبریز... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
شهیدان جامِ حق را سر کشیدند
بسویِ عرشِ خالق پر کشیدند
بشد حَک نامشان بر قلبِ تاریخ
نمادِ عشق بر دفتر کشیدند
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
آذرماه 1398
به نظرت چند تار موی سفیدم توی این سه چهار ماه سفید شدهاند؟!
نه که عددش مهم باشد برایم. اما دوست دارم بشناسمشان. به اسم و رسم. از آن طرف شاید همهی تارهای موی سفیدم مثل هم باشند، اما برای من حکایت این و آن خیلی فرق میکند. آنهایی که سر این زخمِ کاری از پا افتادهاند و کمرشان خم شده یک جور دیگرند.
آنها آیات ویژهاند. شریکهای غماند. آنها رفیقهای دنیای تنهایی مناند...
یکی از فرسودهکنندهترین چرخههای دنیا، چرخهی روسری/شال بر سر گذاشتن است. سر را که میچرخانی، سُر میخورد. باد که میوزد، سُر میخورد. پرندههای روی کابل برق را که نگاه میکنی، سُر میخورد. خم میشوی تا بند کفشت را ببندی، سُر میخورد. خرید کردهای و وزن زیادی را حمل میکنی، سُر میخورد و هر دو دستت پر است. راه میروی و بدون اینکه کاری کرده باشی، به خاطر قوانین فیزیک سُر میخورد. آه! هی باید مراقب این لعنتی باشم در حالی که هیچ میلی ب
دلم میخواد کربلایی بشم ...
اگه بهم بگن همه دارو ندارتو ببخش
از همه ارزو های بزرگت دست بکش ولی کربلایی میشی قبول میکنم...
حتی اگه بگن ب هیچ کدوم ارزوهات نمیرسی ولی کربلایی میشی...
هیچی دیگه نمیخوام...
کربلا_مشهد _ قلبِ زندگی من_ حسین جانم_رضا جانم
زلزله ، مست غروری تو و بی درمانیخوره ی روح و روانی ،گُسل تهرانیغدّه ای دائمی هستی وَ حکایت داریزخمِ بدخیم و تکاننده ی جرّاحانیمایه ی رنجش و رنجاندن پیرامونیوقتِ آرامش خودهم سبب طوفانیمثل چنگیزی و ویرانی عالم کارتاوج رسوائی و بدنام و بلای جانیبسته ای دست نرون هم نفس ضحّاکیگریه ی عاقل و خندیدن نادانانیبارِ کج هستی و هرگز نرسی تا مقصدجاده ای صعبی و مثل شب گورستانیآتشی در خودِ خویشت که بسوزی دائملرزشت کرده هویدا که چه بی بنیانی.
در وجودم ترسِ ذهنیِ دهشتناکی وجود دارد که رویاهایم را مفلوج و درمانده می کند. این ترس واقعی نیست. اما ریشه اش درونِ ذهنِ خیالبافم است. می گویند؛ این برخورد و واکنشِ آدم هاست که نشان می دهد چقدر به شما ارادت دارند، وگرنه هیچ کس تا به حال نتوانسته است قلبِ آن ها را از نزدیک ببیند. می خواستم بدانی هنوز توی دنیایم زنده ای. در خیالاتم، در رویاهایم، میان کابوس ها و خواب هایم، وسط پیاده روی های کنار سنگفرش های پارک، زیر درخت های کاج که صدای قارقار کلا
زلزله ، مست غروری تو و بی درمانی
خوره ی روح و روانی ،گُسل تهرانی
غدّه ای دائمی هستی وَ حکایت داری
زخمِ بدخیم و تکاننده ی جرّاحانی
مایه ی رنجش و رنجاندن پیرامونی
وقتِ آرامش خودهم سبب طوفانی
مثل چنگیزی و ویرانی عالم کارت
اوج رسوائی و بدنام و بلای جانی
بسته ای دست نرون هم نفس ضحّاکی
گریه ی عاقل و خندیدن نادانانی
بارِ کج هستی و هرگز نرسی تا مقصد
جاده ای صعبی و مثل شب گورستانی
آتشی در خودِ خویشت که بسوزی دائم
لرزشت کرده هویدا که چه بی بنیانی.
#احمد_
... راستش گاهی آنقدر چیزی خوره ذهنت می شود که می خواهی جایی
فریادش زنی، با رهگذری درد و دل کنی، تداعی کنی میل های بی کرانه ات را، پای پوشی
به تن کنی و راه بی پایانی را آغاز، مسخ شوی به سنگی، چوبی، برکه ای و یا قطره آبی
که فرو می ریزد از گوشه چَشمی. من اما می نویسم. می نویسم و مچاله می کنم و می
سپارمش به باد، یا به آبی روان و یا به تاریخ های نانوشتهِ سر به مُهر. گاهی اما
هر چه دور اش می کنم، هر چه می رانم اش، می چرخد و می چرخد و باز می گردد سر جای
نخستین
نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!حالِشان که با تو خوب شد،دلیلِ حالِ بدت می شوند!مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!درد می زنند به جانَت.مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!در نهایت تنهایَت می گذراند.لطفاً به فرزندانتان،قدر شناس بودن را یاد دهید؛اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
در وجودم ترسِ ذهنیِ دهشتناکی وجود دارد که رویاهایم را مفلوج و درمانده می کند.
این ترس واقعی نیست. اما ریشه اش درونِ ذهنِ خیالبافم است.
می گویند؛ این برخورد و واکنشِ آدم هاست که نشان می دهد چقدر به شما ارادت دارند،
وگرنه هیچ کس تا به حال نتوانسته است قلبِ آن ها را از نزدیک ببیند.
می خواستم بدانی هنوز توی دنیایم زنده ای.
در خیالاتم، در رویاهایم، میان کابوس ها و خواب هایم، هنگامِ قدم زدن روی سنگفرش های پارک،
زیر درخت های کاج که صدای قارقار کلاغ مغ
ماه رجب در پای سفره ازدحام استچون سفره دارش اسوه ی اهل کرام استتبریک ما را بر ابوطالب رسانیدآن عاشقی که احترامش مستدام استبنت اسد فهماند بر اهل دو عالممولودِ کعبه، برکتِ بیت الحرام استدر هر فراز و هر فرود و هر بلاییبا مرتضی، احمد ازین پس هم کلام استدر عرش، مسجودِ ملائک شد همان کهروی زمین بر زخمِ ایتام، التیام استآمد علی و قبله ی اهل یقین شدبابای ما، حیدر امیرالمؤمنین شد***ماییم و بحر رحمتِ مواج حیدراهل کرم هستند هاج و واج حیدرپیغمبران در سی
در شنبه ترین روزِ جهان از تو سرودمتا جُمعه ترین ثانیه همراه تو بودم
یک هفته پر از هلهله ی نام تو گشتمیک هفته پراز وسوسه گردید وجودم
گرچه دل تو سختتر از سختترین بودراهی به دماوندترین کوه گشودم !
از پنجره ی اشک به قلبِ تو رسیدمآیینه تَرَک خورد به هنگام ِ ورودم !با آنکه قناری تر از آواز، تو بودیمن غیر ِ سکوت از لبِ لعلت نشنودم
نام از تو نبردم نکند شهر بدانداز بس که من از بُردنِ نام تو حسودم!
رودی شده ام وازَده در معرضِ توفاناز زلزله ی آبیِ این عشق،
گاهی مسیر جاده به بن بست می رودگاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند ،در راه هوشیاری خود ، مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست ،وقتی که قلبِ خون شده بشکست ، می رود
اول ، اگرچه با سخن از عشق آمدهآخر ، خلاف آنچه که گفته ست ، می رود
ادامه مطلب
من یاد گرفتم، من دیدم، من خوب شنیدم. فکر کردم نشستن و تماشا کردن اشتباهه اما درست بود. چون هر بار زیاد دست و پا زدم همهچی بدتر شد.
طوبآ میگه صبر کن، زیاد جو نده، حواس کائنات رو پرت نکن، بذار خدا بدونه کدوم دریچه رو باز کنه و برات ازش نور بفرسته. البته قبلتر فاطمه اینو بهم گفته بود، اون همیشه حقایق رو می کوبونه تو صورتم و من همیشه مقاومت میکنم و سکوت میکنم و در مرحلهی آخر تسلیم میشم. این بار هم. فاطمه گفت مشکل تو اینه که همیشه میخوا
من فکر میکنمهرگز نبوده قلبِ مناینگونهگرم و سُرخ:احساس میکنمدر بدترین دقایقِ این شامِ مرگزایچندین هزار چشمهی خورشیددر دلممیجوشد از یقین؛احساس میکنمدر هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأسچندین هزار جنگلِ شادابناگهانمیروید از زمین.□آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریزدر برکههای آینه لغزیده توبهتو!من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛از برکههای آینه راهی به من بجو!□من فکر میکنمهرگز نبودهدستِ مناین سان بزرگ و شاد:احساس م
الله اکبر...!
الله اکبر....!
صدای اذان را میشنوی؟خدا با تو سخن میگوید...
خدایا حافظ وطنم ، مردمانش ،سربازانش ،سردارانش باش.... :)
رهبرم... !
خدایا....
سردارم جایگاه ابدیت تو در قلبِ ماست....حاج قاسم، سلیمانی های دیگری هستند که دارند انتقام خونت را میگیرند....!! تو آرام بخواب سردار خیالت راااااااحت ....❤️ #انتقام_سخت ✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️
همین که نامِ بلندت به هر زبان افتاد
چه شور و وِلوِله ای در دل جهان افتاد
برایِ ذکرِ مصیبت دلم گرفت آتش
و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد
به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟
که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد!
به روی نیزه و در جمع این حرامی ها
مورخہ ۱۶ دسمبر ۲۰۱۸ کو بزم استعارہ کی پہلی
شعری نشست میں پڑھی گئی غزل
ـــــــــــــــــــ
صائب جعفری
ــــــــــــــــــــ
کائناتِ دلِ غمِ گزیدہ تیرے فرماں کے زیرِ نگیں ہے
مہبطِ شادئِ قلبِ عاشق ٹھوکروں میں تری جاگزیں ہے
ادامه مطلب
مورخہ ۱۶ دسمبر ۲۰۱۸ کو بزم استعارہ کی پہلی
شعری نشست میں پڑھی گئی غزل
ـــــــــــــــــــ
صائب جعفری
ــــــــــــــــــــ
کائناتِ دلِ غمِ گزیدہ تیرے فرماں کے زیرِ نگیں ہے
مہبطِ شادئِ قلبِ عاشق ٹھوکروں میں تری جاگزیں ہے
ادامه مطلب
برف چه خواهد کرد با این کهنهزخمِ عیمقِ در هر به چاقورسیدهاستخوان، ریشه دوانده؟ مسیحایِ سپیدِ سرمایش، نفسی تازه بر مردهقلبم خواهد داد یا بهمنِ خوشِ خاطراتش خواهد زدود از تمام دل و جانم، یادِ تمامِ آن سردزمستانهایِ تاریکِ بیدرمان را... چیزی نیستم جز فروپاشی میان این و آن؛ رفتوآمدِ مکررِ میانِ پژمردگی روح و فرسایشِ تن. چیزی نیستم جز ضرورتِ کلمهوار از حلقومی خارج شدن و عدم تمایلِ روایتها به بیان. برف چه خواهد کرد با این کهن
اگر ایران تو را نداشت این همه بغضِ در گلو مانده ، این همه زخمِ بر جان خورده ، این همه داغِ بر دل نشسته ، این همه درد را کجا مرهم می گذاشتیم ؟
در میانِ غربت و نامردمانی ها کجا پناهمان می دادند؟
حضرت آرام و قرار اگر در این سرزمین نبودی ، توکه نه ، اما ما چقدر غریب می ماندیم ...
پ.ن
نویسنده این متن مژده لواسانی.
داشتم فکر می کردم کاش الان تو مشهد و حرم امام رضا بودم که این متن را دیدم و حالم را خیلی خوب کرد
معرفت به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه، نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره ی یاقوتی رنگ ِ
که دور قلبِ بعضی هامون هست
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی هامون نه!
بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت به ذاتِ آدماست...
---------------------------------
معرفت دُرّ گرانی است...
همه نشدنها با تو آغاز شد. بعد از تو دیگر هیچ چیزی نشد. دست به خاکستر زدم طلا که نشد هیچ، به طلا هم که دستم خورد، خاکستری شد و بر باد رفت. حکایت عمر و جوانیمان هم همینگونه رقم خورد. بانو پس از تو، هر روز نمیشود. بیا برگرد، و مسبب شدنها باش!
ببین دیوانه به هم ریختی جهان مرا بریده ، زخمِ دل کندنت نفس مرامی دانی بی قرار خواهد شدهرکس به هر زبان بنویسد داستان مراشهرزاد ، خالی ام از تو و گذشتم از هزار ویک شب های بی توگرفته داغ ِعشق تو روان مرادر اندیشه معجزه ای نایاب بودم وناگاهخدایم گرفت به فراق تو جوانی مرانه تو یوسف صدیقی و نه من زلیخای شیداقفل هفت در بگشا و در دم بگیر جامه ی مرا تو را به حرمت کعبه ی عشق سوگند برو و زهرآگین تر مکن کام مراچه حکایت عجیبی است بعد وداع تو مهری تابان
دو روزه زیر نظر خواهر دکترمون سرترالین رو شروع کردم! باشد که رستگار شوم! از این تپش قلب و افسردگی و فکر و خیال ها نجات پیدا کنم و برم تو عالم بیخیالی. ولی خب این فقط درمان داروییه افسردگیه برای اینکه بتونم ظاهر زندگیم رو حفظ کنم، من درمان روحیش که حرف زدن و خالی شدن و درست کردن چاله چوله های روحمه که از بچگی و بودن توی یه خانواده ی عتیقه ایجاد شده رو چجوری تامین کنم؟ فعلا چاره ای نیس جز ریختن تو خودم و تحمل تپش قلبِ مزخرف.
دو روزه زیر نظر خواهر دکترمون سرترالین رو شروع کردم! باشد که رستگار شوم! از این تپش قلب و افسردگی و فکر و خیال ها نجات پیدا کنم و برم تو عالم بیخیالی. ولی خب این فقط درمان داروییه افسردگیه برای اینکه بتونم ظاهر زندگیم رو حفظ کنم، من درمان روحیش که حرف زدن و خالی شدن و درست کردن چاله چوله های روحمه که از بچگی و بودن توی یه خانواده ی عتیقه ایجاد شده رو چجوری تامین کنم؟ فعلا چاره ای نیس جز ریختن تو خودم و تحمل تپش قلبِ مزخرف.
همنفس طبیعت
غریبانه جلو می آیم
کودکانه با کلمات بازی می کنم.
و محرمانه دست های سبز قنوت را
نورباران می کنم.
****
چیزی به فردا نمانده است.
روشنایی دشت را می بینم.
ازدحام کوچه گوش هایم را کَر کرده است.
به ساحلِ دریا پناه می برم
تا که در آرامش آبی اش بیارامم.
****
صدای گوش ماهی اسیری
در خروش امواج
بی هدف پیچیده می شود.
آرامشِ قلبِ غریبِ من
در آن گم می شود.
****
به دشت پناه می برم.
و دلم را در میانِ پَرَندهای سبز
شستشو می دهم.
تنم از اعماق می لرزد.
احس
بوىِ آشناىِ نمِ باران و ریزشِ برگ هاىِ لیلى شده از نوازشِ باد هاىِ مجنون، یادآورِ روز زمینى شدنِ نگاه آسمانى توست، تویى که تنها دلیلِ تکرارِ تپشِ قلبِ مهربان شده از بودنت هستى، تویى که مهربانىِ مهر همه از بودن توست، تویى که ترجمه ى عشقى، تویى که به دنیا آمدى و پاییز را عاشق کردى، مهر ماهى جان بودنت آرامش است و نبودنت دلتنگىِ تا ابد غروب پاییز تولدت مبارک ..
سه گانی 002
- ثبت در کانال تلگرامی میخانه.
شعر نگفته:
از تو هر شعری که نگفتم،
در وجودم درد می ریزد؛
ذکر افسوس مرد می ریزد.
درد نان:
درد نان و سفره های خالی
در خیابان ها پی کارند؛
بچه های کار بسیارند.
غم و درد:
این روزها بدون تو،
چیزی به جز غم نیست؛
دردهایم کم نیست.
پرنده:
پرنده در قفس،
پرواز که کم دارد،
در سینه غم دارد.
غم ها:
غمها از بیکاری
میخواهند انگاری
پا بر قلبِ من بگذارند!.
#سه_گانی
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www
◼️ آیا ملت ایران #سیلی خورد؟
❌ رهبر انقلاب: «اگر راه امام را گم کنیم ملّت ایران سیلی خواهد خورد..!» ▪️تعبیر «سیلی خوردن ملت» برایم بسیار سنگین بود آنجایی که رهبر انقلاب در خرداد ۹۴ گفته بود: «اگر راه امام را گم کنیم یا فراموش کنیم یا خدای نکرده عمداً به کنار بگذاریم،
ادامه مطلب
متن آهنگ شب های بعد از تو رضا بهرام
لعنت به شب های بعد از تو ، به دردی که ماند از توبه دادم نمیرسی ، رفتی ، آواره شد خانهماندم غریبانه ، لعنت به بی کسیقلبِ من اینچنین آسان نمیلرزیدعشقت اما به غم هایش نمیرزیددنیا را بردی همراهت به نابودیدنیا غم شد مگر تو چند نفر بودی؟
ادامه مطلب
به تازگی آهنگ جدید کامیار به نام یواش یواش منتشر شده است که در ادامه می توانید این اهنگ را دانلود کنید.
دانلود آهنگ کامیار - یواش یواش با کیفیت 320
دانلود آهنگ کامیار - یواش یواش با کیفیت 128
متن آهنگ کامیار به نام یواش یواش (ریمیکس)
ساعتِ قلبم ، ساعت عاشق شدنهخاطرت هم جمع ، وقتی دلت پیشِ منهدورت بگردم که هیچکسی مثلِ تو نیستمیخوام یه لحظه هم ، نبینم چشمتو خیسعزیزی واسم که ، حواسم هست به کاراتبدون که یک لحظه ، نمیشه خسته باهاتبذار توو دستت ، باش
دانلود آهنگ غمگین و احساسی دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang dela emshab safar daram chesodaei be sar daram
دانلود آهنگ دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
به پروازِ آسمانِ عشق… چه خوشرن
متن آهنگ جور چین محسن چاوشی
تووی تاریکیِ شب ، آه در جریان بودزل زدم به آسمون ، عینکم دودی شدبا صدایِ زنگ در ، یهو بارون باریددستای خونه پُر از ، گل داووی شدماه از راه رسید ، روی راه پله نشستدکمه های قلبِ من ، دونه دونش گل شدنگفتم این یه معجزست ، خیره شد به آسمونهمه ی ستاره ها ، دونه دونه گل شدن
ادامه مطلب
میگن هر آدَمی یه زندگی گذشتهای داره .
توی یه عالمِ دیگه، تویِ یه جسم دیگه ..
راست و دروغِش رو نِمیدونم!
اما اگر راست باشه؛ من توی زندگیقبلیم،
حتما چشمهات بودم و تو؛ قلبِ من!
شاید واسه همینه از پشتِ این همه سکوتِ تو،
خیلی چیزها رو میدونم ..
چون حتما یه بار، یه جایی؛
با تو زندگیکردم و با تو دنیا رو دیدم
که الان قلبم فقط برایِ تو میزنه و
چشمهام فقط دنیایِ تو رو میبینه ..:)
#علیرضا_اسفندیاری
دلشوره چیز بدی ایه ، مثل الان که میدونم ممکنه صبح با انفجاری ازبحث بیدار شم
عذاب بکشم
درد بکشم
دلم داره میترکه ، نمیتونم آرومش کنم حتی، دارم خفه میشم از بغض
نمیدونم اخر عاقبتمون قراره چی بشه، هرچی بود از دست دادن نباشه ، مُردن کسی نباشه...
امروز اگه برای مامان یه اتفاق بدتر میفتاد چه خاکی باید تو سر خودم میریختم؟
راجب بابا حرفی ندارم بگم... فقط سایش کم نشه ... چون سخته... کلا بی پدری بی مادری سخته
اما من ، جز اون دو نفر هیچ کسو ندارم حتی ب دادم بر
صبا خانمصبا خانمصبا خانم...از صدای شما که در گوشم میپیچد و ساعتهاست که صدایم میزند متنفرم. لطفا دهانتان را ببندید. دهانتان توی ذهن من وول میخورد، پیچ و تاب میخورد، گریه میکند، فریاد میکشد و توان حرکت را از من میگیرد. لطفا خفه شوید.
تاریکی بَدر است و دیگری در آغوشِ کسانِ دیگر است؛ جوشیدنم بسانِ نوشیدنیِ تلخِ زمانهام، بیآغوشت همانندِ شبهای دیگر است. کفر میگویم و چله به جای میآورم، شرابی که جامجام از آن نوشیدهام، بیآغوشت همانندِ چلهگانِ دیگر است. به یاد آر روزی را که برای رسیدن به دیگری، دیگران را بسانِ کسانِدیگر چوب خط کشیدهام، آنگاه که این محال ممکن شد، اینبار من به پاسِ دیگران مِنحَت این رنج را به پیشانی کشیدهام. خاموشیات ناشی از خلقِ کریه
حتّی اگر دریمکچر بالای سر خودت آویزان کنی باز هم خوابش را می بینی. همان روباهی که توی قلبت برایش خانه ساخته ای، ولی او در جایی خانه می کند که هفت یا هشت تا در داشته باشد تا هر زمان که خواست از یکی برود. حتّی اگر گیاهِ عنصل به پایش بریزی باز می رود. خیال می کنی حقیقت ندارد. همانی که متزورانه دوستت دارد.
حتّی اگر از پشت خنجرش را با ضربه فرو کند، باز می خواهی اش.
حتّی اگر به هر آنچه که دوست داری چشمِ طمع دوخته، هنوز دوستش داری.
انگار دچار سندرم اس
گلآرایی حرم حضرت زینب کبری(س): توسط خادمان آستان قدسرضوی::خادمان آستان قدس رضوی، حرم عقیله بنی هاشم «حضرت زینب کبری (س)»، را در آستانه میلاد با سعادتشان گل آرایی کردند
زینب که شدی تا عشق را معنا کنیکربلا را تا ابد با اشکِ خود احیا کنیروح بخشیدی به آیینِ پدر بعد از نبیپیروی از مادرِ خود حضرتِ زهرا(س)کنیسوختی چون شمع در پای ولایت تا فقطبیرقِ سرخِ حسین را در زمین بر پا کنیای علَم بر دوش از کرببلا تا شامِ غم ای که با لبخندِ اشکت درد را زیبا کنی
تا اومدم بیرون چند قطره بارون افتاد روی صورتم. یاد حرف مریم افتادم. گفته بود «احتمالا تو زندگی قبلیت یا ابر بودی یا بارون». اون موقع به حرفش خندیدم اما الان به این فکر میکنم که چقدر معجزه نیازه که هر وقت غمگینم بارون بیاد؟ میباره و قلبِ شکستهم رو تسکین میده. سرقولش هست. همیشه. حتی تو یه عصرِ تابستونی.
به وقتِ بارونِ عصرگاهیِ بیوقتِ تهران
بیستِ
تیرِ
نود و هشت
ﺣﺎﺖ ﺍﺳﺖ ﻪ روزی ﺎﺩﺷﺎﻫ ﺍﺯ ﻭﺯﺮ ﺧﻮﺩ ﺮﺳﺪ:
ﺑﻮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻪ ﺗﻮ ﻣ ﺮﺳﺘ ﻪ ﻣ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﻪ ﻣ ﻮﺷﺪ؟ ﻭ ﻪ ﺎﺭ ﻣ ﻨﺪ؟ ﻭ ﺍﺮ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻧﻮ ﻋﺰﻝ ﻣ ﺮﺩ...
ﻭﺯﺮ ﺳﺮ ﺩﺭ ﺮﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ...
ﻭ ﺭﺍ ﻏﻼﻣ ﺑﻮﺩ ﻪ ﻭﻗﺘ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﺪ ﺮﺳﺪ ﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻪ ﺷﺪﻩ؟
ﻭ ﺍﻭ ﺣﺎﺖ ﺑﺎﺯﻮ ﺮﺩ...
ﻏﻼﻡ ﺧﻨﺪﺪ ﻭ ﻔﺖ: "ﺍ ﻭﺯﺮ ﻋﺰﺰ ﺍﻦ ﺳؤﺍل ﻪ ﺟﻮﺍﺑ ﺁﺳﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ..! " ﻭﺯﺮ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻔﺖ: "ﻌﻨ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻣﺪﺍﻧ؟! "
ﺲ ﺑﺮﺍﻢ ﺑﺎﺯﻮ؛ ﺍﻭﻝ
آسفالت حیاط مدرسه ای که توش هیئت داریم بشدت خرابه و پسرک ماهم بشدت پرتحرک و مدام در حال دویدن
خیلی مواظبش بودم که زمین نخوره، آخرش یه لحظه که ازش غافل شدم، دوید، رو آسفالتا خورد زمین و بینی و لبش خون شد.
انقدر ازین اتفاق به هم ریختم که هرکس منو میدید میفهمید یه چیزیمه
بعد هیئت یکی ازم پرسید چی شده؟ علی چش شده؟
نتونستم خودمو نگه دارم، بغضم ترکید و زدم زیر گریه
من طاقت زمین خوردن بچمو ندارم...
فدای بچه هات اباعبدالله... فدای رقیه ی سه سالت که ه
۱. بابام هر سال که نفرات برتر اعلام میشه، با یه شوق و ذوق خاصی همهی نفرات رو نگاه میکنه… باور کنید برق توی آسمون چشماش رو میشه کامل دید… بعدش میگه: «یادش به خیر! منم یه روزی مثل همینا بودم…»
[هر سال نگاه میکنه ها… :| حتی زمانی که من خوندم کنکوری نبودم!]
و من با شنیدن این جمله غمگینترین موجود دنیا میشم… این که هیچوقت نمیتونم به دخترم / پسرم همچین جملهای رو بگم… :(
۲. شارژ گوشیم تموم شد و از اون جایی که کاملا گوش به زنگِ اعلام نتا
بعد از پنج ماه، هنوز تو محیط کار باید عینک بزنم
رنگ شیشه های عینکم عملا فرق کردن و برای این کار هزینه دادم :(
مدام قطره می ریزم و از یه طرف مجبورم این کار رو بکنم از اون طرف این کار باعث وابستگی چشمم میشه
یا هم باید تو محیط کار عینک بزنم تا چشمم خشک نشه
هی خدا
اوایل با خشکی میساختم و می گفتم طبیعیه و به همه پیشنهاد می دادم
اما الان همه ش به همه میگم عمل نکنین و سر بی درد رو دستمال نبندین
هرررررر کاری انجام میدم همینه
هی شکر
مثل ازدواجم که
{از عاشورا تا ظهور - شماره 34}
کربلا ؛ پُلِ ظهور . . .
قیام امام حسین در حصار زمان و مکان نمی گنجد! اگر حمایت از حسین بن علی، به حضور در «جبههٔ نظامی کربلا» بود، حمایت از حجة بن الحسن، به حضور در «جبههٔ نرمِ فکریِ فرهنگی» است.
یاران عاشورائی از زخمِ شمشیرها و نیزه ها نهراسیدند تا آنجا که حتی به روی شهادت لبخند زدند. منتظران نیز برای تحقق زمینه های ظهور، باید در برابر زخم ها و نیش هایی که بر دل و جانشان می نشیند، مقاوم باشند؛ گویی از آن استقبال می
حالم خوب است . می گویم و میخندم و انگار اوضاع خوب شده است. گوشیم دارد زنگ می خورد امین است گوشی را بر میدارم سریعا می گوید پــ را با امیر حسین در مترو دیده است. امیر حسین از آدم های نچسب روزگار است که فقط ادعا دارد امین هم حالش از او به هم می خورد و وقتی او را می بیند اینقدر اعصابش خورد می شود که به من زنگ می زند تا آرامش کنم... آرامش می کنم و گوشی را قطع می کند اعصابم به هم می ریزد. پــ و امیرحسین با هم؟ امیر حسین یک سال نمیدانم به خاطر چه دلیل مسخره ا
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پر چین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنده ست
شهد در کام من و تست شرنگ
نشوم یک دل و یک رنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد ز آیینه قلبم زنگ
عاشق بی خرد ن
وقتی داشتم توصیف میکردم اون دنیا برم قراره خدا چطوری حالمو بگیره کلی غش غش خندیدم
اونجا بود که خنده من از گریه غم انگیز تره...
کار از غم انگیز بودن گذشته...
منِ فراری تسلیمِ مرگ شدم... منتظز وقتشم و ببینم چی میشه...
تو این دنیا که دیگه رنگِ خوشی رو نمیبینم ... چه ۲۰ سالِ الان ...
چه ۳۰ سالگیم...
فقط اوضاع بدتر میشه بدتر میشه بدتررر....کیه که ببینه کمک کنه....
چقد دلم میخواد قلبم وایسه از این همه بی رحمی....من حتی نمیتونم دردمو برای کسی بگم... خیلی سخته سکو
بسم الله الرحمن الرحیم
میدانید آخرین زنگ زندگیتان کی می خورد !؟خدا می داند، ولی... آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد دیگر نه می شود تقلب کرد و نه می شود سر کسی کلاه گذاشت!آن روز تازه می فهمیم که دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد روی تخته سیاه قیامت، اسم ما را جز خوب ها بنویسند خدا کند حو
در آیینه به چشمهای قرمزم نگاه میکنم. به بینی و لبهای ورم کردهم. اما باز هم هیچکدوم نمیتونن راویِ حقیقیِ قلبِ شکستهم باشن. هر چند دقیقه یک بار، تصاویرِ اون روز هجوم میارن به مغزم. تکه تکهان اما هر بار به خودم میلرزم. اون روز به روحم تجاوز شد. به اعتمادم به آدمها.
تیر اول جایی شلیک شد که روی صندلی مقابلم تو کافه نشست و گفت :«چطور نفهمیدی که شما دو تا اصلا مناسب هم نبودین؟» و بعد لیستی از تفکرات "اون" رو برام ردیف کرد. بالاخره خیلی وق
داشتم رمان ((جای خالی سلوچ )) رو می خوندم. و چند روز بعد هم یه رمان از مارکز.
اما من وقتی به خودم حق دادم که موقع خوندن رمان دولت آبادی بهش ایراد وارد کنم اما موقع خوندن مارکز فقط به به و چه چه حالم بهم خورد.
من حالم از این غرب زدگی خودم به هم خورد!
اشک چشم من سرازیراست
گریه ام برای اصغر نیست
درد تیری که اصغرت دیده
به خدا از رباب بیشتر نیست
سنگ این مردمان پلید
می خورد به سر رباب از بام
دعا می کنم برای رباب
جان دهد قبل کوفه و شام
یاد دندان اصغرش افتاد
آن زمان که سفیدی اش را دید
تکه نانی نبود تیری خورد
حرمله خنده ی علی را چید
نکند که رباب گریه کند
شیر سینه دوباره جوشیده
با خودش زیر لب می گفت
حنجرش را چرا نبوسیده
"برایِ ارتباط با دیگری باید زبانِ او را دانست. ایلیچ میگوید زبان فقط صدا نیست، بلکه صدا و سکوت است و باید هر دو را با هم آموخت. واژهها در دامنِ سکوت جان میگیرند و تنها راهِ ارتباطِ عمیق با دیگری یاد گرفتنِ دستورِ زبانِ سکوتِ اوست. اما دستورِ زبانِ سکوت را هرگز نمیتوان یاد گرفت، اگر که ذهنِ تو سرشارِ از صداهایِ خودت باشد، صداهایی که از خودت، خانهات و سرزمینت حمل میکنی. برایِ اینکه بتوانی دیگری را بفهمی، اول باید با خودت غریبه شوی.
منتشر شد: «خرسی که میخواست خرس باقی بماند"نوشتهی یورگ اشتاینرنقاشیها: یورگ مولرترجمهی آزاد: آرش حسینیاننشر تلنگر. چاپ اول. ۱۳۹۷شابک: ۷-۸-۹۹۸۴۷-۶۰۰-۹۷۸42 صفحه . مصور . قطع جیبی ارزش پولی: 15 هزار توماناطلاعات بیشتر: ahpub.ir/post/39خرید نسخهی کاغذی: @Hoseinian_Arash
روزی اتفاقی افتاد. گروهی آدم همراه با ابزارهای جنگلبَرداری به جنگل آمدند. با سعی و تلاش، درختان را گروهگروه بریدند و کف زمین را همچون سقف اتاق صاف کردند. گویا قرار بر این شده بود قلب
لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید ...
به بالینم بیا ای شمعِ زهرازمین گیرت شده پروانه ی توحلالم کن ، اگر بد بودم و خوبکه دارم می روم از خانه ی توپس از آن درد های زخمِ پهلورسیده وقت تسکینم علی جانوصیت می کنم تنها تو هستیوصی غسل و تدفینم علی جان به أسما گفته ام هنگام غسلمکه همراه و کمک حال تو باشد دلیل گریه های من همین استپس از من رنج دنبال تو باشدخودت غسلم بده اما شبانهبه همراه همین پیراهن منمبادا که دلت آتش بگیردبرای زخم های
اگر از حال من میپرسی...روزهای بهتریست، اما نه آنقدر که مانع دلتنگیهای من شود. نه آنقدر که دیگر بغضی به گلو نیاید. بغضهای خانهکرده وسط سینهام...روزهاییست که بسیار رویا میبافم، شیرینیشان مینشیند به جانم اما با هر رویا غرق بغض میشوم. بغض از سرِ نداشتنِ این شیرینیها در زندگی. بغض از سر دور از دسترس بودنشان. بغض از سرِ این همه شکاف میان من و این سادهترین رویاهای جهان که کوچکترین ارتباطی به مال و ثروت ندارند. بغض از سرِ حسرت
دیشبم نزدیکای سه خوابیدم
صبح هفت و نیم پاشدم
بعد از صرف صبونه حاضر شدم رفتیم بیمارستان واسه کارگاه
بعد از اونجا حدود یازده رفتم پیش مامان
یه کمی خرید پرید کردم
موز و هویج و فلفل دلمه و سس و ماکارونی و شیر خریدم
کلا کدبانوگریم زده بود بالا یهویی
نفری یه موز با مامان خوردیم و اومدم خونه
سریع پان درست کردم
لابلاش گردو و شکلات و موز پاچیدم
اما تهش که انگشتامو لیسیدم دیدم شکرش کمه :|
امیدوارم با سس شکلات برادر اینا درست بشه شیرینیش
بعد از اون کم ک
فکر کنم اولین آرزوم ،آرامشه ، در کنارشون...
وقتی ارامش نیست ، اگه یه روز نباشن؟ حتی باااینکه بدم میاد ازش ، چی میشه زندگی؟!
عمیقا نگرانم ، نگرانم بدبختی ها بیشتر شه ، چه بیچاره ایم ما نه،؟!
خدایا اگه دقت کنی ، یه دلخوشی کوچیک هم ندادی میدونی؟!
بیچاره تر از بیچاره میکنی و هی ناشکری کنیم بیچاره تر میشیم ، خدایا چی بگم بهت؟!
چرا اینطوری میکنی باهامون؟!
چرا میخوای بدبخت ترم کنی؟
من میدونم اتفاقای بد دارن نزدیک میشن...
از همچی بدم میاد خدا ، به هیچی اع
روزی سگی داشت در چمن علف می خورد، سگ دیگری از کنار چمن گذشت، چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد!ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می خوری؟!سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:من؟ من سگ قاسم خان هستم!سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:سگ حسابی! تو که علف می خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت ب
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
نمیدونم اشکال از کجاست اینکه نمیدونم باید چیکار کنم
روزبروز داره اخلاقم بدتر میشه
روزبروز دارم داغون تر میشم
چرا آخه
وقتی نمیتونم از زبونم درست استفاده کنم
باید چیکار کرد
هیچ کس به حرف من توجهی نمیکنه
مدام اعصابم خورد تر میشه
انگار نمیتونم از زبون خودم درست استفاده کنم
حالم بده
خیلی بد
خب من قبول کردم که هیچی تو این دنیا خالص نیس.
سوال اینه که از بین ناخالص ها کدومو باید انتخاب کرد.
پاسخی که میتونید باهاش سرمو بکوبید به دیوار اینه: اونی که از همه ناخالصیش کمتره!
مساله اینه که گزینههای دنیا برای مقایسه فقط یه پارامتر ندارن که بذاریشون دوطرف نامساوی. خیلی زیاد پارامتر وجود داره. بیشتر از اونی که تو کَش مغز آدم بتونه همزمان لود شه.
پ.ن. ولی خورد خورد درست میشه انشالله.
هرسال و هربار سفر رفتن تجربه و چیزهای جدیدی به آدم یاد میده! ولی به نظر من امسال سفر خیلی جذاب تر و عجیب تر بود! از هتل و تعریف و تمجیدهای الکی و آب و هوا بگیر تا غذا و خورد و خوراک! ولی از اونجایی که به نظر من خورد و خوراک خودش یه دلیلِ سفر میتونه باشه، میپردازم به خوراک!!! (میپردازم، از مصدرِ پرداختن! خیلی جالبه که مصدرش "پرداختن" ع ولی توی فعلش "خ" به "ز" تبدیل میشه! [توقع من از جوری که باید صرف میشد: میپرداخم] )
ادامه مطلب
پوستِ شیرِ ابی را گوش میدادیم. برای تمامِ شبهایی که بیدار بودیم و فکر میکردیم و فکر میکردیم. به تکتکِ آدمهای آمده و نیامدهی زندگیهامان. به آدمهایی که مدعیِ دوست داشتنمان بودند، به آدمهایی که دوستمان داشتند و نمیدانستیم، به آدمهایی که در گذرِ روزها گم شدند، به آدمهایی که پاییز رفتند و برگشتنشان را کسی ندید، به چشمانِ درشتی که برای همیشه بسته شد، بدونِ اینکه برای آخرین بار قطرههای زلالِ اشکهای همیشگیاش را از نگا
کلیپ «قلب من» از داوود خانیخلیفهمحله در وبگاه آپارات
سرکشیدم آخرین قلپّ از بهارچایِ کوهپایه را درحیاطِ جایدارِ چایخانه زیر بید و استکانِ چای را روی میز میگذاشتم تاکه پا شوم؛ دیدم آه! دختری تیتیش و خوشتراش، چندمتر دورتر، نرم رویِ صندلیِ صورتیِ روبهروی من خزیده، خنده میمکد.
دخترک که دید سخت خیرهام بهاو، خدابداشت با دو دست خود برای من قلبی در هوایِ زیر بید کاشت. بعد کفّ دست راست را برد سمت غنچهی لبش. بوسهای گرفت. بوس
امشب زمینِ کرب و بلا باز در تب استقلبِ امامِ عصر ز ماتم، لبالب است
تندیسِ صبر و کنزِ حیا کوچ می کندآنجا که مِلک و مُلک و مَلَک، نامِ زینب است
سالروز ارتحال عقیله بنی هاشم،
حضرت زینب کبرا، سلام الله علیها
تسلیت باد.
ح.ش.مهرآیین۱۹ اسفند ۱۳۹۸
متن آهنگ خوش خنده ی من سینا درخشنده
دیدمت ، عشق میانِ قلبِ من دامن گرفت
آسمانم از سرِ خوشنودی باریدن گرفت
چشمهایت غصه را از زندگی من گرفت
از همه عالم دلم تصمیم دل کندن گرفت
دلبرِ خوش خنده ی من ، حرفاتو با خنده بزن
لحن قشنگت رو میخوام
بمون همیشه توو دلم ، نازتو دائم میخرم
ادامه مطلب
مرتضی سرمدی کنار من بمون
دانلود آهنگ جدید مرتضی سرمدی به نام کنار من بمون
Morteza Sarmadi - Kenare Man Bemon
+ متن ترانه کنار من بمون از مرتضی سرمدی
متن ترانه مرتضی سرمدی به نام کنار من بمون
کنار من بمون بزار عادت کنم دیوونگیتو
کنار من بمون دلِ دیوونه عاشق میشه بی تو
منه بی تکیه گاه منه بی سر پناه شدم دیوونه باز
ببینُ تو نرو منه دیوونرو شدم دیوونه باز
میدونی حالم بده بی تو
میدونی یا هیشکی یا تو
میدونی این قلبِ من آروم نداره
رفتنت این مردو از پا درمیاره
سلام با وفاترین!خبرت هست که همه دارایی این شاعر شوریده حال، شعرهایی است که خوشه خوشه از گندمزار وجود تو چیده میشود؟!با تو هر روز معجزه ای تازه رخ میدهد و من درخت پیری هستم که از یُمن خورشید نگاهت در پاییز جوانه زدهام چون بهاران.اما این روزها با احساسی پُر از تاول کوچههای دلتنگی را طی میکنم تا به تو برسم.چندی است تقدیر ناجوانمرد، دورم ساخته از کعبهٔ وجودت. در آرزویم که روزی به حجِ تنات نائل آیم.تا رسیدن به مکهٔ آغوشت همهٔ راهها و م
و من اونجا بودم. کف مترو، با کتابای جدید کنار دستم و حسرت «چرا اون کتاب اولیه رو خریدم».
خیالم راحت بود چون آزمون رو از سر گذرونده بودم و چشمام از خواب خمار بودن.
قطار داشت تکون میخورد و صدای جیرینگ جیرینگ دستبندای دستفروش تو فضا پیچیده بودن.
قطار داشت تکون تکون میخورد و من با خودم فکر میکردم که ای کاش این قطار هیچ وقت از حرکت نایسته. همینجوری بره... بره... بره...
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهـایش ڪثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
ادامه داستان در ادامه مطلب...
ادامه مطلب
آهنگران چه قشنگ میخوند اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز, باز است....حالا من یه چیزی میگم قول بدین بهم نخندید.
نخندید ما دلمون یه جایی بدجوری ترک خورده یوقت میشکنه...
کی ترک خورده؟ یک راست میرم سر اصل مطلب... همون روزی که تابوت پدرو آوردن تو حیاط خونه... همون خونه ای که آجرهاشو با دست خودش رو هم گذاشته بود... همون خونه ای که نقشه شو با دختراش با یه تیکه چوب رو زمین خاکی کشیده بود... آره ... همون روز دلم ترک خورد که قدم حتی به زانوی پاسدارایی که تا
دانلود رمان گرافیکی بتمن – جوک کشنده با زبان فارسی
پایان یافته
نام : مترو: بتمن – جوک کشنده
دسته بندی: رمان گرافیکی
تعداد قسمت : 1 قسمت
کمپانی: دی سی
وضعیت: پایان یافته
سال انتشار: 1988
خلاصه : این گرافیک ناول، برترین داستان نوشته شده برای زوج بتمن و جوکر است، داستانی که حکم قلبِ تاریخچهی این دو شخصیت را ایفا می کند؛ داستانِ آخرین جوکی که هر کسی را به خنده وا می دارد، خنده ای که همه را به سوی مرگ هدایت می کند و تلخی زندگی را شرح می دهد، این داستان
در تمامِ شب چراغی نیست، در تمامِ روز نیست یک فریاد...
چون شبانِ بی ستاره ، قلبِ من تنهاست! ...
"احمد شاملو"
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
ای دوست زمن بردلِ بیمار،چه گفتی؟
ازماتمِ این عشق گهربار، چه گفتی؟
گفتی همه را؟راست وخدایی، که نگفتی!
زین قلبِ پرازدردِ ستمکار ،چه گفتی؟
آن لحظه ی دیدارکه ازسوی تو آمد
هرگز نروداز دلِ بیزار، چه گفتی؟
آیینه نشستم، همه ازخیرگذشتم
ماهیچ خودت،از هنرِ مار،چه گفتی؟
گفتا که چو مُردم تونیا بر سرِقبرم
گفتا که توگفتی! ببری عار ،چه گفتی؟
دیدارقیامت شدو از هم چو بُریدیم
خوش باش،دوصد بار،به یکبار ،چه گفتی؟
گویم که چو مُردم تو بیا بر سرِقبرم
آغوش گشا،غ
زندگی رو ببخش آقاجون!وقتی که توی عیدمون اینیمیا باید خاک بر سرِ ما شهیا به خاکِ سیاه میشینیم!یکی مارو باید خلاص کنهتا که چشمام بیشتر وا شهتلخه، اصلا نمیشه باورمونکه یه روز «آب» قاتلِ ما شه!چشمِ ما رو نبند آقاجونتلخه دنیا، نخند آقاجون!زندگی رو بمیر آقاجونیکمی سخ(ت) بگیر آقاجون!دیگه اشکی نمونده گریه کنیمچشمها خشک، خونه تَر میشهچند ساله که زخمِ رو تنمونهی عفونی و بیشتر میشهجونمون توی دستهامونهخوابِ نحسی برام دیدی عزیز!توی شهری که تا
یکی میگفت بخور بابا چیه الکی هی خودتو اذیت کنی و تمام خوشمزه ها رو از دست بدی
اونموقع جواب کوبنده ای براش نداشتم و باعث شد کل سبک زندگی که در پیش گرفتم و خب وزنمم خیلی عالی شده بره زیر سوال
اما یه جواب خیلی زیبا به ذهنم رسید
حال بهم زن نیست وقتی نمیتونی در برابر خوردن چیزی مقاومت کنی؟
من نمیگم نخور
میشه به اندازه خورد
غذاهای سالم خورد
و از زندگی لذت برد
و حال بهم زن نیست وقتی چاق و بدون هیچ اراده و حال بهم زن باشی؟
دیروز بود .خوابیده بودم .به ماندگاری احساساتم نگاه کردم .هیچ کدام ماندگار تر از این یکی نبود .نگاه کردم به خودم .لرزیدم از ترسِ اینکه دوباره کاری کنم که وجودم طرد شوم .دلم قرص شد که نمی کنم اینکار را دیگر .به ماندگاری این احساس نگاه کردم .به ابعادش فکر کردم .به اینکه چرا مانده بی آنکه حرفی بزنم ؟
ناگهان تک تک سلول های تنم به ارتعاش درآمد .آنچه را فهمیدم که نمی دانستم .که "دوست دارم" و نمی خواهم بازگویش کنم ،نمی خواهم تصاحب کنم ،نمی خوام ردی بر قلب
رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم
منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم
از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم
مامانم پرسید چی شده
دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه
مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته
دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته
ما:
امروز سر یه چیزی اعصابم خیلی خورد شد؛ بعد کلاس مزخرف دانش خانواده موندم که اصلاحیه بنویسم، بعد گفتم با سرویس ۷ و ۲۰ برگردم. ساعتای ۷ و ۸ دقیقه بلند شدم رفتم یکمم زود رسیدم، گفتم عیب نداره دیگه ۷ و ۲۰ میاد. همین جوری گذشت و گذشت آخرش ساعت ۷ و 44 دقیقه اومد!!!!!! خییلییی این رو اعصابه که سرویس پرستاری تو ترافیک میمونه دیر میاد! بعد همش تو دلم میگم بزار الان دیگه زنگ بزنم طنین ولی هی میگم نه این همه وایسادی الان میاد://// بعد ۵ دقیقه بعد میگی کاش ۵ مین
برای خرمای بَرَنی(زاهدی)فوائد زیادی در روایات گفته شده مانند:۱.بلغم را از بین می برد،۲.خستگی مفرط اعضاء و عضلات را از بین م برد،۳.درد را از بدن خارج میکند،۴.شیطان را دور میکند،۵.پشت را محکم میکند،۶.قوه بینایی وشنوائی را زیاد میکند،۷.غذا را هضم میکند،۸.بوی بد دهان را از بین میبرد،*باید توجه داشت که هر خرمایی را میشود صبح ناشتا خورد ،ولی خرمایی زاهدی را اصلا نباید بطور ناشتا خورد،چون باعث سست شدن بدن،یا از کار افتادن عضو،ویا اگر شدید باشد مو
مردی به نام نجیح روایت کرده که گوید: حسن بن علی (علیهالسّلام) را دیدم که غذا
میخورد و سگی نیز در پیش روی او بود که آن حضرت هر لقمهای که میخورد لقمه دیگری
همانند آن را به آن سگ میداد. من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه
میدهی من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟ در جواب من فرمود: «دعه
انی لاستحیی من الله (عزّوجلّ) ان یکون ذو روح ینظر فی وجهی و انا آکل ثم لا اطعمه؛
او را بحال خود واگذار که من از خدای (عزّوجلّ) شرم
توی اتاق، پشت میز کارم نشسته ام. اصلا دست و دلم به کار نمی رود. پلک های چشمم کاملا جیوه ای شده اند و قدرت بالایی میخواهد که بر مغناطیس بین دو پلک فائق بیایم. در ذهنم جزیره ای دور افتاده در وسط آبی دریا تصور می کنم که فقط به اندازه دو درخت نارگیل جا دارد، دو درخت نارگیلی که حد فاصل آنها با یک ننو پر شده، ننو زرد رنگ. و من! و من با یک پیراهن آستین کوتاه گل گلی و شلوارک شش جیب روی آن خوابیده ام. با اینکه برگ های درخت مانع آفتاب هستند ولی باز هم برای محک
وقتی برادران برای بردن یوسف نزد یعقوب آمدند یعقوب گفت:میترسم گرگ او را بدرد. مفسرین می گویند که اینها از کلام یعقوب یاد گرفتند که چه عذری پیدا کنند. آمدند و گفتند گرگ او را درید! برای متنبه کردن کودک، خیلی نباید راه های زیادی را جلوی پایش قرار دهید. مثلا به بچه میگویید: این توپ را نینداز، به لامپ میخورد. بچه در ذهنش تا به حال این نبود که توپ به لامپ میخورد. حال در ذهنش میگوید که اگر به لامپ بزنم چه میشود...؟حضرت رسول(صلوات الله علیه):هما
می خواهم بدانی، ای رهگذر مهربانِ اتفاقی، قلبِ مرده ام را حتا چند به نسیمی کوتاه، حتا به نرمی بالهای پروانه، برای یک لحظه ای، کوتاه ثانیه ای، چشم برهم زدنی دوباره وادار به تپیدن کردی. انگار ک دوباره شانزده سالم شده باشد، جوان، زنده. به دنبال فهمیدن رازِ گل سرخ با لبانی ارزان، برای به لبخند باز کردن. می خواهم بدانی ای به یاد آورنده خاطرات زیبا. از یاد برده بودم طعم تپش قلبم را، هیجان را، خیال پردازی، حتا آرزو کردن را. برای ثانیه ای، حتا لحظه ای
با سلام بر کسانی که نوروز را گرامی میدارند؛ و کسانی که نورِ حقیقت به قلبشان میتابد ...
«یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ»
«به لطف مستدام پروردگار یکتا؛ مدیریتکردن و تسلط بر قلبتان را به سمت نور خورشید حقیقت به دست حضرتش بسپارد و همواره یا لحظه به لحظه با کمک پروردگار بتوانید در کرهی قلبِ ایمانتان، ا
من مثل شب های گذشته خواب خوشبختی ندیدم، متاسفم. کنار هم بودن یک رویا نبود، یک انتخاب بود از جانب شما، متاسفم که من نبودم. دو روز پیش وقتی هوا در حال تاریک شدن بود روباه مکار مزرعه آمد کنارم لب رودخونه نشست و گفت: انسان ها دو جوراند. ادمهای که بد اند و حیله خوب بودن بلدند و ادمهای که خوب اند و از خوب بودنشون ناراحت اند. گاهی می توان تاسف جوجه گنجشکی خورد که بعد از اولین پرواز، باد شدید امد و به صخره خورد. من بادِ بودم که مقصر شناخته شد! و شما صخره ا
#امام_رضا_علیه_السلام السَّخِیُّ یَأکُلُ مِن طَعامِ الناسِ لِیَأکُلُوا مِن طَعامِهِ، و البَخیلُ لا یَأکُلُ مِن طَعامِ الناسِ لِئَلاّ یَأکُلُوا مِن طَعامِهِ شخص بخشنده از غذاى مردم مى خورد ، تا مردم از غذاى او بخورند ، اما شخص خسیس از غذاى مردم نمى خورد تا آنها نیز از غذاى او نخورند . میزان الحکمه ، جلد 5 ، صفحه 257
در پشت در تا کوثر قران زمین خوردپژمرده شد گل، گلشن و بستان زمین خورد
از ابر چشم آسمان خونابه می ریختخونابه ها باران شد و باران زمین خورد
ای وای من سیلی به روی مادری خورددر بین کوچه از ستم پیمان زمین خورد
از ضرب در پهلوی مادر شد شکستهدر پشت در آن مادر بی جان زمین خورد
حیدر(ع) شنید این قصه را از پای افتاداو دست غم می زد به سر سلمان زمین خورد
وقتی علی(ع) را سوی مسجد می کشیدنداز غصه و غم عالم امکان زمین خورد
چون رو گرفت از شوی خود زهرای اطهر فضه ز دا
دوروزه دارم میگم پیتزا پیتزا، می دونن من عاشق پیتزام
گفتم شما هم میخورید؟ داداشم گفت پیتزا میخوای سفارش بدی؟ نوچ نوچ نوچ
مامان بابا گفتن مگه میشه پیتزا خورد؟؟
امشب قبل سفارش گفتم دوتا بزرگ بگیرم؟من یه پیتزا کامل میخوامااا
بابا:نه زیاده بابا
مامان: منکه معدم درد میکنه نمیخوام
داداش: من پیتزا خوشم نمیاد کباب میخوام
محض احتیاط یه کامل و یه مینی سفارش دادم آوردن
همه نشست سر سفره بابا یکی دوتا برش از مینی خورد بقیشو مامان خورد
داداش نشست سر پی
روز وشبهایت بویِ غم می دهد
به گمانم یتیمی باز
دلش شکسته.....!
آسمان هم میفهمد
شاید بیشتر از من و تو...
ولی پاییز جان
تو انگار هنوز هم کینه داری در دلت...
درست مثلِ یک قلبِ درب و داغون.
ولی اینها به کنار همه اش...
گاهی به این نقطه می رسم که حقیقتا همه چیز پوچ است
نقطه ای که نه شادی به لذت هایش
و نه غمگین به دردهایش...
چقدر شیرینه این لحظات
فقط نمیدونم چرا
توی همین لحظه که گفتم دلت هیچی نمیخاد;
دلت یجور مردن میخاد
یه جور جمع و جور کردن و رفتن میخاد
رفتن و ب
شیطان برای حضرت آدم و حوا قسم خورد که قصد نصیحت وهدایت آنها رادارد، ولی آنها را گول زد.
ولی وای برما که قسم خورده گمراهمان کند.
_ _____
وقاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ»
«قسم خورد برای آدم و حوا که آن دو حرفی که برایتان زدم خیرخواهی بود».
سوره اعراف. 21
قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ »
(شیطان گفت: به عزت تو سوگند، همه آنها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خاص تو
طیّ معجزاتی، زنده رفتیم و زنده ماندیم و زنده شدیم و زنده برگشتیم. این قلبِ نجسِ قلیل را به بحرِ حسینی متصل کردیم و طهارت جُستیم.
حرفهای زیادی برای نوشتن در ذهنم هوار میکشند، اما همچنان باید منتظر باشم خستگیِ راه در ذهنم تسکین پیدا کند و خاکهای این ظرفِ گل آلود ته نشین شوند.
باید تشکر کنم از شُما، از آدمهای با فرهنگِ دهکدۀ بلاگ که اگر نبودند شکّ میکردم که هنوز هم آدمهای خوب در جهان هستند یا نه! این قدر که در سفرِ أربعین، آدمِ بیشعور
باز مودم تنظیماتش به هم خورد
منم اعصاب خورد؛ میخواستم برم تمرین امروز نرفتم نشستم اینو درست کنم
همشو خودم درست کردم ولی یه جا یه سوتی خیلی بد دادم :/ بعد مجبور شدم زنگ بزنم به کارشناس اپراتور و فلان. بعد فهمید چیو سوتی دادم :/ بعد با اینکه اصلا نه معلومه اون کیه نه معلومه من کیم :||| خیلی خجالت کشیدم و از دست خودم ناراحتم سر همچین سوتی ای. دیگه همین.
حساسیت دارم و خیلی میخوابم.
Flo میگه هنوز 6 روز مونده ولی من شدیدا PMS میبینم توو خودم. خیلی عصبیم.
از
۱۳۷- بلبلی بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد قره العین من آن میوه دل یادش باد که چه آسان بشد و کار مار مشکل کرد … بلبلی – بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد – غزل ۱۳۴ – ۱۳۷
منبع : فالگیر
شب ولادتِ خورشید، تا ابد روز استبه آفتاب مگو از چه گرم و شب سوز است
علی نبود اگر، آسمان نبود و زمینطلوعِ نامِ علی، عینِ هستی افروز است
علی بهانۀ خلقت، علی دلیلِ وجودملَک به درسِ علی، طفلِ دانش آموز است
به دورِ قلبِ علی، کعبه می کند پروازز بوریای علی، جبرئیل، پَردوز است
طنینِ کوبۀ جنّت، علی علی گویدبهشت از دل و جانِ علی، گُل اندوز است
ولادت با سعادت مولای متّقیان، امیرِ مومنان
اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب، علیه السلام
و #روز_پدر مبار
پسر جوانی مریض شد.
اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معدهاش او را معذور داشت.
حکیم به او عسل تجویز کرد.
جوان میترسید باز از خوردن عسل دچار دلپیچه شود لذا نمیخورد.
حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم.
جوان خورد و بدون هیچ دردی معدهاش عسل را پذیرفت.
حکیم گفت: میدانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟
جوان گفت: نمیدانم.
حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یکبار در معده زنبور هضم شد
قرآن چه باشد؟ اول و آخر رقیهاسلام احمد چیست؟ سرتاسر رقیهسیر و سلوکش رفته بر حیدر رقیهمعراج ما باشد توسل بر رقیهیک دم نشد با رب گسسته اتصالشزهراست پیدا و نمایان از خصالشبا آیه آیه جلوه های هر سه سالشتطبیق شد بر سوره ی کوثر رقیهنامش معطر می کند صحن دهان رادرس ولایت می دهد سینه زنان رارد می کند هر منزل از هفت آسمان رابر شانه ی عباسِ آب آور، رقیهبر داغ او اهلِ مناسک گریه کردندذاتِ الهی با ملائک گریه کردندآل عبا بر او یکایک گریه کردندمرثیه خوان ت
سُقوط از طبقهی همکفِ یک ساختمانِ شصتوچهار طبقه! در دنیایی که وارونگی، نام کوچکِ مرا فریاد میزند. اینبار وارونه دیگری است؛ بر روی دستهایش راه میرود؛ با پاهایش کسانی را در آغوش میکشد؛ ذهنِ بیمار او در میانِ پاهایش جاخوش کرده است و چیزی که میانِ دستهایش باقیمانده است را از کسانیدگر پنهان میدارد! کسی که جان میگرفت، امروز جانی دوباره میبخشد، و آن کس که روزیآورنده بود، سمِ کشندهاش را به خوراکِ شبانهات آغشته میکند. وا
درباره این سایت